دو شبی در هفته گذشته، از راه دور، مهمان
داشتیم. سیاهه زیر، اسمس بازی من است و یکی از عزیزان مهمان (خواهرزادهام)؛ در
راه آمدن به بندر؛ به لحاظ بار معنایی عمیقاش، شاید که خواندنی باشد:
**
.
من: من تحملشو دارم؛ کجایید الان؟
فاطمه: آفرین فرزندم. قوی باش. ما یزدیم.
تا فردا شب فعلن در امانید.
.
-
ککککجایییید؟
+ یزد فعلن ... آرام باشید. هنوز در
امانید.
.
- خوابید هنوز؟ من همه شام رو میخورم
اگه دیر کنید (فرافکنی!)
+ عزیزم ما تازه از یزد حرکت کردیم. من
لحظه به لحظه، مکان به مکان، به شما خبر میدم. میدونم، میدونم اونقد خوشحالی،
طاقت نداری تا شب بشه
- خدایا! به امید تو
+ احسنت؛ با توکل به خدا ممکنه خیلی چیزا
عوض بشه
- : دی
.
- ناهار میخورین میایین دیگه؟
+ بله استامبولی. می خوای ردیف کنم شام هم بخوریم؟ ببین فرزندم من قدرت فرمانم بر جمع زیادهها
- نوش جون ... بهت افتخار میکنم ... نه
ملت رو آزار نده ... کنترل یور پاور
...
+ احتیاط، احتیاط؛ محدوده خطر: حاجیآباد
- توکلت علی الله
.
- خونسردی خودتونو حفظ کنید. نفس عمیق
بکشید. بالاخره زندگی لحظات سختم داره. رسیدیم بندرعباس
+ من قرصام رو برم بخورم. ضمنا خوش
اومدین ... یا ربّ
.
و ساعتی بعد از خداحافظی:
من: کجایید؟
فاطمه: کهنوج. کاملا خوشحالی تو سئوالتون
معلومهها
من: تابلو بود؟
.
چند ساعت بعدتر:
من: دلم براتون تنگ شده (واقعی)
....
.
.
.
بامزه بود و خوندنی.
پاسخحذف