یکی اینکه باید به نحوی زندگی کنیم که تا میتوانیم حقایق بیشتری را بشناسیم و بعد از شناخت، آنها را به دیگران نیز اعلام بکنیم و دیگری هم کاهش درد و رنج. یعنی به نحوی زندگی کنیم که لااقل از زندگی کردن ما درد و رنج دیگران افزوده نشود بلکه حتی المقدور کاسته هم بشود. یعنی، من جوری زندگی کنم که وقتی از دنیا میروم بگویند آمدن این آدم به دنیا ذرهای از درد و رنج جهان کم کرد.
این دو، وظیفهی هر انسان شریفی است. اما بعضی وقتها این دو خواست با هم تعارض پیدا میکنند. یعنی، ممکن است حقیقتی را کشف کنم که اگر آن را به گوش شما برسانم درد و رنج شما افزایش یابد. و از آن طرف، ممکن است درد و رنجی وجود داشته باشد که من بخواهم آن را کاهش دهم، ولی فقط به قیمت کتمان یک حقیقت بتوانم چنین کنم. به نظر من بزرگترین وجه تراژیک روشنفکری همین است.
وقتی یک روشنفکر، که دغدغهاش کاستن درد و رنج مردم است، با حقیقتی مواجه میشود که اگر آن را به اطلاع مردم برساند درد و رنجشان افزایش پیدا میکند، چه باید بکند؟ و همین طور است اگر بخواهد درد و رنج خاصی را از مردم بکاهد ولی لازمهاش مخفی نگه داشتن حقیقتی باشد. جواب خود من این است که کشف حقیقت و اعلامش مقدم است.
انسانها باید خودشان را با حقیقت سازگار کنند؛ من چه کنم که کسانی نابالغ هستند! وقتی بچهی من نابالغ است من نباید تا آخر عمر به عدم بلوغش تن بدهم. بالاخره باید یک وقتی او را از جهالت کودکی نجات بدهم. او در مرز بلوغ و عدم بلوغش چیزهایی را میفهمد که رنجش را افزایش میدهد، ولی چارهای جز این نیست و او بالاخره باید به بلوغ برسد.
.
مصطفی ملکیان، سنت و سکولاریسم، ص 295تا ص297؛ برای تفصیل بیشتر به کتاب راهی به رهایی، ص 9 تا 23 مراجعه کنید
*
.
.
ممنون آقای معینی
پاسخحذفواقعا مرسی
خوندن متن برگزیده ی شما، مسئله ی امروز منو حل کرد..
عجیبه که گاهی آدم اینقدر اتفاقی می تونه چیزی رو پیدا کنه که دنبالشه و دقیقا هم نمی دونه چیه.
در اولین فرصت این کتابو می خرم.
بازم ممنون :)
... راهی به رهایی را دارم اگر پیدا نکردید
پاسخحذف