همه معنویان از زمان کنفوسیوس که به یک معنا یک معنوی سکولار بود یعنی به هیچ امر ماورائی اعتقاد نداشت تا زمان تامس مرتن و سیمون وی و زمان ما، همه معنویان جهان گفتهاند که آرامش در عشقِ دهنده به دیگران پدید میآید. عشقِ دهنده را من به این معنا بر دهنده بودن آن تأکید میکنم، چون ما چند مقوله دیگر نزدیک به عشق را هم داریم که معمولاً عشق تلقی میکنیم. مخصوصاً یک نوع عشق که شاهپر عشقهای گیرنده است یعنی عشق اروتیک.
یونانیان قدیم سه نوع پدیده مربوط به عشق را که به هم نزدیک بودند، از هم تفکیک میکردند: یک نوع عشق، که ما به آرمانها داریم مثل عشق به عدالت یا عشق به حقیقت و غیره؛ این عشق به آرمانها را که آثار و نتایج مثبت در روان ما دارد به فیلیا تعبیر میکردند. این نوع عشق کم یا بیش در همه آدمیان وجود دارد.
یک نوع عشق دیگری داریم که از آن به عشق گیرنده یا اروس تعبیر میکنند. عشق گیرنده، عشقی است که در آن عاشق، عاشق معشوق است برای اینکه چیزی از معشوق دریافت میکند و چون مثال بارز اینگونه عشق، عشقی است که میل جنسی در آن سیطره دارد، به آن عشق اروتیک میگویند. در اینگونه عشقها من عاشق معشوق هستم زیرا میتوانم نوعی کامجویی و بهرهوری از معشوق داشته باشم؛ در واقع من عاشق معشوق نیستم، عاشق چیزیام که میتوانم از معشوق بدست آورم و چون آن چیز را فقط در او میبینم به اشتباه فکر میکنم که عاشق او هستم.
ولی نکتهای که میخواهم بگویم این است که با وجود اینکه این عشق از لحاظ اخلاقی به هیچ وجه مذموم و ناپسند نیست و جزء ساختار وجودی هر انسانی است، ولی آرامشآور نیست.
یک نوع عشق سومی نیز وجود دارد که آن محل سخن بنده است و آن عشقدهنده یا عشق آگاپئیک، به تعبیر یونانیان، است. عشقدهنده در این معنا، به چیزی اطلاق میشود که در آن من میخواهم از قِبَل من، چیزی به معشوق برسد و دیدی که به معشوق دارم دیدی هدفگونه است نه وسیلهگونه. معشوق وسیلهای نیست برای رسیدن به هدف من، بلکه خود هدف است. به تعبیر دیگر انسان مقابل خود را به دیدی بنگریم که حق اخلاقی دارد چیزی از من دریافت کند، ولو اینکه حقِ حقوقی نداشته باشد. این نوع عشق، آرامشآور است اما همانطور که قبلاً عرض کردم نه عشق به آرمانها و نه عشق گیرنده هیچ کدام ذمّ اخلاقی ندارند، اما آرامشآور نیستند.
... معنویان جهان اعتقاد دارند که این نوع عشق یعنی عشقِ دهنده با ویژگیهایی که برای آن ذکر شد آرامشزا است؛ درست بر خلاف عشق گیرنده که آرامشزداست. و میتوان گفت که فرقِ فارق این دو نوع عشق دقیقاً در همین آرامشزایی و آرامش زدایی است. شما هر وقت عشقی داشتید که در آن به اضطراب افتادید، بدانید که چیزی از معشوق میخواستهاید؛ اما اگر بنا بر دادن چیزی به معشوق باشد، هیچگاه اضطراب در کار نیست.
مصطفی ملکیان / مؤلفههای زندگی معنوی
این عشق سومی که گفتی دقیقا همونیه که عاشق رو نابود میکنه، چون همه فکر میکنن یا یه تخته کم داره، یا اینکه اساسی توسط معشوق اغفال شده!! لذا تلاش میکنن به روشهای مختلف اون رو از این خفت و حقارت بیرون بکشند... اگه نیومد هم کاملا طرد میشه... تازه این اولشه! عاشق تنها و بیکس تنها امیدش معشوقشه! اما چون نه عاشق کامله و نه معشوق، در حالیکه انسان کمال طلبه، کم کم عشق گم میشه و هیچی جز نیستی و فراموشی نصیب عاشق نمیشه..
پاسخحذفلذا فکر نمیکنم در روابط انسان و انسان بشه به عشق سوم رسید، اگرچه غیر ممکن هم نیست.
"فاطمه"
... چی بگم فاطمه ... ملکیان استناد می کنه و میگه "آرامش" نصیب میشه
پاسخحذف