۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

من برای روز بلاگستان فارسی



(1)
امروز روز بلاگستان فارسی است. نه سال قبل در چنین روزی "سلمان" اولین وبلاگ فارسی را روی وب گذاشت. امروز قراره شده درباره وبلاگستان فارسی بنویسیم. من البته می خواهم حدیث نفس بنویسم!
(2)
مطلب مهم و خاصی ندارم برای اضافه کردن به این یادداشتم که اسفندماه سال قبل نوشتم. هنوز این یادداشتم رو دوست دارم
(3) به روایت تقویم:
هفتم دی ماه 82 وبلاگ نویسی را در پرشین بلاگ شروع کردم؛ تقریبا بیست و هشت ماه بعد از اولین وبلاگ فارسی
.
دوم مهر 84 به بلاگ اسپات آمدم. بیست و یک ماه بعد از اولین شروعم؛ اینجا. وبلاگ اولم را پاک کردم؛ با یک بک آپ برای خودم
.
ششم مهر 88 پس از نوشتن حدود 1500 پست، برای اولین بار به افتخار فی.لترینگ نائل آمدم. نوشته های این خانه ی نخستین را به وبلاگ های بعدی منتقل نکردم
.
سوم آبان 88 برای بار دوم فی.لتر شدم. حدود دو ماه بعد از اولین فی.لترینگ. خانه جدید ساختم. این روند بارها تکرار شد و مطالب خانه دوم و به بعد را به خانه مجازی بعدی منتقل کردم
.
پنجم دی 88 برای بار سوم فی.لتر شدم. هفده دی ماه برای بار چهارم، بیست و پنج اسفند برای بار پنجم، بیست و پنج فروردین 89 برای بار ششم، پانزده اردیبشهت برای بار هفتم، دوازده خرداد برای بار هشتم و بیست و پنج خرداد برای بار نهم؛ هر سی و دو روز یک بار فی.لترینگ ... تا رسیدم به خانه دهم؛ همین جا
(4)
بیشترین کامنت را برای پستی داشتم که فردای روز فوت مادر نوشتم؛ ده مرداد شش سال قبل. نوشته بودم: "مادر آسمانی شد با همه مهربانی هايش ... و حالا ماييم و سکوت سرد و سنگين خانه پدری و جای هميشه خالی مادر ... بدرود مادر من"
(5)
در خانه اول نزدیک پنجاه پست را درفت کرده ام؛ تند و سیاسی بودند لابد! از آن به بعد شاید دو سه تا را
(6)
در پیام زنجان ستون ثابتی داشتم به اسم "چهار پاره". مطالب این ستون را کپی پیست می کردم در وبلاگی به همین اسم. بعدتر حذفش کردم
(7)
تا مدت ها کمتر کسی از اقوام از وبلاگ نویسی من خبر داشت
(8)
بعضی وقت ها فراموش می کنم، یعنی حواسم نیست که چقدر ممکن است خوانندگان وبلاگم متنوع باشند، از حس و دلتنگی هایم که می نویسم، بعدتر خجالت می کشم
(9)
به خیلی ها یاد داده ام که وبلاگ بنویسند. از خیلی خواسته ام که بنویسند ولی اونی که به من برای اولین بار وبلاگ نویسی رو یاد داد، خودش دیگه نمی نویسه؛ علیرضا بازرگان رو بروبچه های زنجانی می شناسن
(10)
یک بار تهدید به اخراج از محل کار شده ام و یک بار هم احضار
(11)
الان بیشتر از 1600 مشترک فیدبرنری دارم، حدود 410 دنبال کننده روی گودر. کانتر هم می گه که روزی وبلاگم به طور متوسط چهار صد بازدید کننده مستقیم داره
(12)
دوشنبه، شانزده شهریور سال 83، اولین شانزده شهریور بعد از شروع وبلاگ نویسی ام، شعر زیر رو روی وبلاگم گذاشتم. با عکسی از گل رز خشکیده در لیوان آب (بالا). البته هنوز شانزده شهریور اسم خاصی نداشت:

.
کوچک باشیم اندازه نخود
یا بزرگ باشیم قد یک غول
اندازه همیم
وقتی خاموش کنیم چراغ ها را .

پولدار باشیم مثل پادشاه
یا آس و پاس باشیم عین گدا
قدر و قیمتمان یکی است
وقتی خاموش کنیم چراغ ها را .

سیاه باشیم یا سفید
سرخ باشیم یا زرد و نارنجی
یک رنگ می بینندمان
وقتی خاموش کنیم چراغ ها را .

پس خداوند اگر یک وقت بخواهد
رو به راه کند کارها را
راهش شاید این باشد
که دست دراز کند و خاموش کند چراغ ها را

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر