فروغ فرخزاد بیست و چهارم بهمن سال 45 هنگام رانندگی با اتومبیل جیپ شخصیاش، بر اثر تصادف در جاده دروس – قلهک در تهران جان باخت ...
*
سلام ماهي ها... سلام، ماهي ها
سلام، قرمزها، سبزها، طلائي ها
به من بگوئيد، آيا در آن اتاق بلور
که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است
و مثل آخر شب هاي شهر، بسته و خلوت
صداي ني لبکي را شنيده ايد
که از ديار پري هاي ترس و تنهايي
به سوي اعتماد آجري خوابگاه ها،
و لاي لاي کوکي ساعت ها،
و هسته هاي شيشه اي نور - پيش مي آيد؟
و همچنان که پيش مي آيد
ستاره هاي اکليلي، از آسمان به خاک مي افتند
و قلب هاي کوچک بازيگوش
از حس گريه مي ترکند.
سلام، قرمزها، سبزها، طلائي ها
به من بگوئيد، آيا در آن اتاق بلور
که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است
و مثل آخر شب هاي شهر، بسته و خلوت
صداي ني لبکي را شنيده ايد
که از ديار پري هاي ترس و تنهايي
به سوي اعتماد آجري خوابگاه ها،
و لاي لاي کوکي ساعت ها،
و هسته هاي شيشه اي نور - پيش مي آيد؟
و همچنان که پيش مي آيد
ستاره هاي اکليلي، از آسمان به خاک مي افتند
و قلب هاي کوچک بازيگوش
از حس گريه مي ترکند.
...زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
پاسخحذف...من راز فصل ها را مي دانم
و حرف لحظه ها را مي فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاك، خاك پذيرنده
اشارتيست به آرامش...
چه زيبا سرنوشت را به چالش فراخواندي اي يگانه ترين يار، تو كه خوب ميدانستي حقيقت آن دو دست جوانيست كه زير بارش يكريز برف مدفون خواهد شد.
روحش شاد
مرگِ دیگر
پاسخحذفمرگ در هر حالتی تلخ است،
اما من
دوستتر دارم که چون از ره درآید مرگ،
در شبی آرام، چون شمعی شوم خاموش . . .
لیک مرگِ دیگری هم هست،
دردناک، اما شگرف و سرکش و مغرور،
مرگِ مَردان، مرگ در میدان.
با تپیدنهای طبل و شیونِ شیپور،
با صفیر تیر و برق تشنۀ شمشیر،
غرقه در خون، پیکری افتاده در زیر سُم اسبان.
وه، چه شیرین است
رنج بردن،
پا فشردن،
در ره یک آرزو، مردانه مُردن!
وندر امید بزرگِ خویش،
با سرودِ زندگی بر لب
جان سپردن
آه، اگر باید
زندگانی را بهخونِ خویش رنگِ آرزو بخشید،
و بهخونِ خویش، نقش صورتِ دلخواه زد بر پردۀ امید،
من بهجان و دل پذیرا میشوم این مرگِ خونین را.
هوشنگ ابتهاج