دیشب با فکر نامه فاطمه کروبی به رهبری و مصاحبه عباس عبدی با دویچه وله خوابم برد. اولی نماد "درد" بود و دومی نماد "چاره"؛ با اولی دوست دارید هوار بزنید، مدام بگویید "کاش دروغ باشد"، "مسجد و این حرف ها؟"، با دومی خوشحالید که "هیجان نزده" ها کم نیستند، خوشحالید که جنبش سبز استعداد خارق العاده ای در "خود انتقادی" دارد و این بزرگ نعمتی است که حرکت به جلو را تضمین می کند، مدام توی ذهنتان این جمله عبدی را تکرار می کنید که "هیچوقت یک جنبش سیاسی نباید اینقدر منفعلانه و در واکنش به دیگران حرکت کند". اگر امروز هیچ چیز تازه ای نخوانده باشید، خواندن مصاحبه عباس عبدی برای چند روزتان کفایت می کند؛ حتما بخوانید؛ شده قسمت – قسمت؛ ولی حتما بخوانید
*
بخش های برگزیده مصاحبه عباس عبدی را در ادامه بخوانید:
دویچهوله از عباس عبدی می پرسد: "راهپیمایی دیروز معترضان در ۲۲ بهمن را عدهای نوعی شکست حرکتهای خیابانی تلقی کردند" و او جواب می دهد: اینگونه جریانات سیاسی در ایران بیش از آن که مبتنی بر یک برنامه و عقلانیت مشخصی باشد، مبتنی بر موج احساسات و عملکرد طرف مقابل است. مثلا فکر میکنند چون طرف مقابل کارهای بدی انجام داده است، آنها نیز مجازند هر نوع سیاست و هر نوع تاکتیکی را اتخاذ کنند ... در تمام دنیا وقتی این اتفاقات رخ میدهد، از ابتدا یک نوع مطالبهی مشخص دارند و به دنبال آن نوع مطالبه میروند. اگر نرسند، تاکتیکهای جدیدی را برای رسیدن به آن مطالبه و آن خواست امتحان میکنند. ممکن است تاکتیکهایشان را رادیکالتر کنند. اما در ایران اصلا قضیه معکوس است؛ یک مطالبه را اعلام میکنند و وقتی به آن نمیرسند، سطح مطالبهشان را بالا میبرند. شعارهای ابتدای این حرکت را با شعارهای انتهای آن مقایسه کنید. اصلا هیچ تناسبی با هم ندارند ...
جدا از آن، شما میتوانید روی شعار اولیهتان یک بسیج نیرو داشته باشید اما وقتی مطالبهتان را بالا ببرید، کلا همه، جا میزنند ... وقتی جنبش خیابانی میشود و رهبری که کنترل کند، دستور بدهد و همه از آن تبعیت کنند نداشته باشد، مانند کامیون پرباری خواهد شد که در سراشیبی میخواهد دندهاش را خلاص کند ... مشکل کلیدیتری که این جریان دارد ولی به آن هنوز اصلا توجه نکرده، انقلاب رسانهای بود که اتفاق افتاد. انقلاب رسانهای مرز داخل و خارج را برداشته، اما مساله این است که در داخل، آدمها بر اساس شرایط کنونیشان حرف میزنند و فکر میکنند اما در خارج این محدودیت وجود ندارد. بنابراین بین واقعیت داخل و ایدهها و شعارهایی که داده میشود، شکاف بسیار عظیمی رخ میدهد؛ این شکاف عظیمی که این وسط بهوجود آمده است، مدتی به جلو میرود و بعد به بنبست میخورد ... یک جنبش سیاسی ممکن است حتی مجبور شود مطالبهاش را کم کند تا نیروهای حامیاش را بیشتر بکند نه این که مرتب مطالبه را بیشتر کند و نیروهایش را کم کند ... برای من مهم این است که تصمیم این طرف مستقل باشد. اگر قرار است رفتار آنها روی رفتار این طرف تاثیر بگذارد، همینجا دیگر راهمان جدا میشود. یعنی کسانی که دارند به نام جنبش سبز حرکت میکنند، بیشتر از این که خودشان مستقل تصمیم بگیرند، رفتارشان واکنشی است نسبت به رفتار طرف مقابل. در این صورت، آنها تعیین میکنند که این طرف چکار باید بکند ... هیچوقت یک جنبش سیاسی نباید اینقدر منفعلانه و در واکنش به دیگران حرکت کند. این که اعدام میکنند؛ مگر در این مملکت کم اعدام شده که حالا شما دو مورد آن را دارید میشمارید؟ یا این که کتک میزنند، زندان میکنند یا هر چیز دیگری… اینها همه سابقه داشته، از قبل بوده و بعد از این هم خواهد بود. اینها اتفاقهای جدیدی نیستند که بخواهیم بگوییم اتفاق خیلی خیلی مهمی رخ داده است. اما اگر به این وسیله دارند تعیین میکنند که این طرف چه نوع رفتاری بکند، نتیجهی آن همین میشود ... وقتی مردم بدون رهبری به خیابان بیایند، همین میشود. جنبش اجتماعی باید رهبری داشته باشد. هنگامی که او میگوید بایستید! بایستند و وقتی بخواهد که جلو بروند، جلو بروند. یا تعیین کند که چه شعاری داده شود یا نه. وقتی کسی گوش نمیکند، آخرش به همینجا میرسد. آن کسی هم که حرفاش را گوش نمیکنند، باید به مسئولیتاش دقت کند. وقتی کسی گوش نمیکند و به خیابان میآیند، نتیجهاش هم همین است. من با آمدن به خیابان، وقتی که روی آن کنترلی نباشد، صددرصد مخالفام. به همین دلیل هم از ابتدا با آمدن در خیابان مخالف بودم. نه به خاطر این که این کار در جنبش سیاسی بد است. اما وقتی با آمدن توی خیابان موافقام که رهبری صددرصد شناخته شده و مشخص و صاحبنفوذی داشته باشد که همه از او حرف بشنوند. وقتی شما به خیابان میآیید، ممکن است یک پلیس به شما حمله کند. شما باید چکار کنید؟ حق ندارید از خودتان دفاع کنید. به هیچ وجه! به خاطر این که اینجا یک عمل جمعی است که دارد انجام میشود. این رهبری جنبش است که آدمها را به خیابان آورده است و باید بگوید «اگر پلیس زد، بزنید» یا این که اگر «پلیس زد، فرار کنید» و یا «اگر پلیس زد، بشینید». او باید تعیین کند، نه این که هر کسی در خیابان برای خودش تصمیم بگیرد چهکار کند یا چهکار نکند ... در کجای عالم نداشتن رهبر یک نقطهی قوت است؟ این بازی مسخرهای بود که عدهای شروع کردند برای این که بگویند رهبری نداریم. خواستند دفاع هم بکنند. پس میگفتند این نقطهی قوتاش است. اما کی گفته رهبری کاریزماتیک باید باشد؟ رهبری کاریزماتیک با رهبری قانونی و عرفی فرق میکند. شما میتوانید یک جنبش داشته باشید که رهبری قدرتمندی داشته باشد، کاریزما هم نباشد و مبتنی بر عقلانیت باشد. اما کجای عالم و آدم میشود حرکتی را پیدا کرد که رهبری نداشته باشد، بعد بگوییم این نقطهی قوتاش است؟ ... من هیچ توصیهای برای جنبش سبز ندارم. حتما همینطور پیش خواهد رفت؛ خارج از ارادهی ما و خارج از خواست ما، خودش هرطوری که دوست دارد پیش میرود ... فارغ از همهی این مسائل، اصل تصمیم را باید حکومت بگیرد. حکومت اشتباه مهلکی را انجام داده است. به نظر من، اتفاق دیروز (22 بهمن) همانقدر که برای جنبش سبز میتوانست درسآموز باشد، حکومت هم باید از آن درس بگیرد. جمع کردن یک مساله با حل کردن آن خیلی خیلی فرق میکند. قبلا هم که از من پرسیده بودند ۲۲ بهمن چه میشود، گفتم اتفاقی نمیافتد و اینها مساله را جمع میکنند. هیچ نکتهی خاصی رخ نمیدهد. دلایل خاص خودم را هم داشتم. اما همانجا به کسانی که این سؤال را میکردند، متذکر شدم که این خطری است که حکومت را تهدید میکند که فکر کند این مساله حل شده است. ماهیت این مساله نرمافزاری است و به هیچ وجه نمیتوان آن را با ابزارهای سختافزاری حل کرد. من بیش از آن که توصیهای برای جنبش سبز داشته باشم، توصیهی اصلیام به حکومت است؛ باید در سیاستاش تجدیدنظر کند. این مساله دیروز حل نشده است. ممکن است به یک معنا تا حدی جمع شده باشد −که حتی من در آن هم شک دارم− اما آنچه مسالهی کلیدی است، حل نشده است ... بیشترین کوشش جنبش سبز در درجهی اول باید این باشد که توپ را توی زمین حکومت بیاندازد و حکومت را به جایی برساند که سیاستهای خود را تعدیل کند و تغییر بدهد و اینها هم پاسخ مثبتی به او بدهند. وگرنه اگر با این نگاههای ایدئولوژیک که یکی سیاه و یکی سفید است به قضایا نگاه کنیم، واقعیت این است که هیچ اتفاق خوبی در مملکت رخ نمیدهد.
دویچهوله از عباس عبدی می پرسد: "راهپیمایی دیروز معترضان در ۲۲ بهمن را عدهای نوعی شکست حرکتهای خیابانی تلقی کردند" و او جواب می دهد: اینگونه جریانات سیاسی در ایران بیش از آن که مبتنی بر یک برنامه و عقلانیت مشخصی باشد، مبتنی بر موج احساسات و عملکرد طرف مقابل است. مثلا فکر میکنند چون طرف مقابل کارهای بدی انجام داده است، آنها نیز مجازند هر نوع سیاست و هر نوع تاکتیکی را اتخاذ کنند ... در تمام دنیا وقتی این اتفاقات رخ میدهد، از ابتدا یک نوع مطالبهی مشخص دارند و به دنبال آن نوع مطالبه میروند. اگر نرسند، تاکتیکهای جدیدی را برای رسیدن به آن مطالبه و آن خواست امتحان میکنند. ممکن است تاکتیکهایشان را رادیکالتر کنند. اما در ایران اصلا قضیه معکوس است؛ یک مطالبه را اعلام میکنند و وقتی به آن نمیرسند، سطح مطالبهشان را بالا میبرند. شعارهای ابتدای این حرکت را با شعارهای انتهای آن مقایسه کنید. اصلا هیچ تناسبی با هم ندارند ...
جدا از آن، شما میتوانید روی شعار اولیهتان یک بسیج نیرو داشته باشید اما وقتی مطالبهتان را بالا ببرید، کلا همه، جا میزنند ... وقتی جنبش خیابانی میشود و رهبری که کنترل کند، دستور بدهد و همه از آن تبعیت کنند نداشته باشد، مانند کامیون پرباری خواهد شد که در سراشیبی میخواهد دندهاش را خلاص کند ... مشکل کلیدیتری که این جریان دارد ولی به آن هنوز اصلا توجه نکرده، انقلاب رسانهای بود که اتفاق افتاد. انقلاب رسانهای مرز داخل و خارج را برداشته، اما مساله این است که در داخل، آدمها بر اساس شرایط کنونیشان حرف میزنند و فکر میکنند اما در خارج این محدودیت وجود ندارد. بنابراین بین واقعیت داخل و ایدهها و شعارهایی که داده میشود، شکاف بسیار عظیمی رخ میدهد؛ این شکاف عظیمی که این وسط بهوجود آمده است، مدتی به جلو میرود و بعد به بنبست میخورد ... یک جنبش سیاسی ممکن است حتی مجبور شود مطالبهاش را کم کند تا نیروهای حامیاش را بیشتر بکند نه این که مرتب مطالبه را بیشتر کند و نیروهایش را کم کند ... برای من مهم این است که تصمیم این طرف مستقل باشد. اگر قرار است رفتار آنها روی رفتار این طرف تاثیر بگذارد، همینجا دیگر راهمان جدا میشود. یعنی کسانی که دارند به نام جنبش سبز حرکت میکنند، بیشتر از این که خودشان مستقل تصمیم بگیرند، رفتارشان واکنشی است نسبت به رفتار طرف مقابل. در این صورت، آنها تعیین میکنند که این طرف چکار باید بکند ... هیچوقت یک جنبش سیاسی نباید اینقدر منفعلانه و در واکنش به دیگران حرکت کند. این که اعدام میکنند؛ مگر در این مملکت کم اعدام شده که حالا شما دو مورد آن را دارید میشمارید؟ یا این که کتک میزنند، زندان میکنند یا هر چیز دیگری… اینها همه سابقه داشته، از قبل بوده و بعد از این هم خواهد بود. اینها اتفاقهای جدیدی نیستند که بخواهیم بگوییم اتفاق خیلی خیلی مهمی رخ داده است. اما اگر به این وسیله دارند تعیین میکنند که این طرف چه نوع رفتاری بکند، نتیجهی آن همین میشود ... وقتی مردم بدون رهبری به خیابان بیایند، همین میشود. جنبش اجتماعی باید رهبری داشته باشد. هنگامی که او میگوید بایستید! بایستند و وقتی بخواهد که جلو بروند، جلو بروند. یا تعیین کند که چه شعاری داده شود یا نه. وقتی کسی گوش نمیکند، آخرش به همینجا میرسد. آن کسی هم که حرفاش را گوش نمیکنند، باید به مسئولیتاش دقت کند. وقتی کسی گوش نمیکند و به خیابان میآیند، نتیجهاش هم همین است. من با آمدن به خیابان، وقتی که روی آن کنترلی نباشد، صددرصد مخالفام. به همین دلیل هم از ابتدا با آمدن در خیابان مخالف بودم. نه به خاطر این که این کار در جنبش سیاسی بد است. اما وقتی با آمدن توی خیابان موافقام که رهبری صددرصد شناخته شده و مشخص و صاحبنفوذی داشته باشد که همه از او حرف بشنوند. وقتی شما به خیابان میآیید، ممکن است یک پلیس به شما حمله کند. شما باید چکار کنید؟ حق ندارید از خودتان دفاع کنید. به هیچ وجه! به خاطر این که اینجا یک عمل جمعی است که دارد انجام میشود. این رهبری جنبش است که آدمها را به خیابان آورده است و باید بگوید «اگر پلیس زد، بزنید» یا این که اگر «پلیس زد، فرار کنید» و یا «اگر پلیس زد، بشینید». او باید تعیین کند، نه این که هر کسی در خیابان برای خودش تصمیم بگیرد چهکار کند یا چهکار نکند ... در کجای عالم نداشتن رهبر یک نقطهی قوت است؟ این بازی مسخرهای بود که عدهای شروع کردند برای این که بگویند رهبری نداریم. خواستند دفاع هم بکنند. پس میگفتند این نقطهی قوتاش است. اما کی گفته رهبری کاریزماتیک باید باشد؟ رهبری کاریزماتیک با رهبری قانونی و عرفی فرق میکند. شما میتوانید یک جنبش داشته باشید که رهبری قدرتمندی داشته باشد، کاریزما هم نباشد و مبتنی بر عقلانیت باشد. اما کجای عالم و آدم میشود حرکتی را پیدا کرد که رهبری نداشته باشد، بعد بگوییم این نقطهی قوتاش است؟ ... من هیچ توصیهای برای جنبش سبز ندارم. حتما همینطور پیش خواهد رفت؛ خارج از ارادهی ما و خارج از خواست ما، خودش هرطوری که دوست دارد پیش میرود ... فارغ از همهی این مسائل، اصل تصمیم را باید حکومت بگیرد. حکومت اشتباه مهلکی را انجام داده است. به نظر من، اتفاق دیروز (22 بهمن) همانقدر که برای جنبش سبز میتوانست درسآموز باشد، حکومت هم باید از آن درس بگیرد. جمع کردن یک مساله با حل کردن آن خیلی خیلی فرق میکند. قبلا هم که از من پرسیده بودند ۲۲ بهمن چه میشود، گفتم اتفاقی نمیافتد و اینها مساله را جمع میکنند. هیچ نکتهی خاصی رخ نمیدهد. دلایل خاص خودم را هم داشتم. اما همانجا به کسانی که این سؤال را میکردند، متذکر شدم که این خطری است که حکومت را تهدید میکند که فکر کند این مساله حل شده است. ماهیت این مساله نرمافزاری است و به هیچ وجه نمیتوان آن را با ابزارهای سختافزاری حل کرد. من بیش از آن که توصیهای برای جنبش سبز داشته باشم، توصیهی اصلیام به حکومت است؛ باید در سیاستاش تجدیدنظر کند. این مساله دیروز حل نشده است. ممکن است به یک معنا تا حدی جمع شده باشد −که حتی من در آن هم شک دارم− اما آنچه مسالهی کلیدی است، حل نشده است ... بیشترین کوشش جنبش سبز در درجهی اول باید این باشد که توپ را توی زمین حکومت بیاندازد و حکومت را به جایی برساند که سیاستهای خود را تعدیل کند و تغییر بدهد و اینها هم پاسخ مثبتی به او بدهند. وگرنه اگر با این نگاههای ایدئولوژیک که یکی سیاه و یکی سفید است به قضایا نگاه کنیم، واقعیت این است که هیچ اتفاق خوبی در مملکت رخ نمیدهد.
*
دیگر پست امروز: بی تعادل
در همین راستا
پاسخحذفhttp://dogflavorcoffee.blogspot.com/2010/02/blog-post_14.html
اشکان عزیز! توی وبلاگ خودت نتونستم کامنت بذارم ولی انصافا قرص و محکم و متین و قابل قبول نوشته ای ... درود
پاسخحذففقط مي تونم بگم حال كردم
پاسخحذفخدا كنه اين بار اگه انقلابي رخ داد از روي فكر باشه نه به خاطر گشنگي
1-به نظر من البته تفرعن آقای عبدی در مصاحبه توی ذوق میزند و ايشان با توجه به نقدهای تند و تيزشان و بیانصافیهای فراوانشان، حداقل بد نبود چند راهكار و پيشنهاد عملی برای تصحيح جنبش ارائه میدادند.
پاسخحذف2- در هنگام شكستها و سرخوردگیها و... ايرانیها بسيار خوب در زمينه شانه خالی كردن از بار مسئوليت و پيدا كردن مقصر و گذاشتن تقصيرات بر دوش يك نفر مهارت دارند.
به نظر من اولين چيزی كه جنبش بايد ياد بگيرد مسئوليتپذيری است وگرنه پيروزی و دستاوردهايش را به حساب خودمان واريز كردن و شكستها را بر دوش ديگران گذاشتن كاری ندارد.
تا ديروز از صغير و كبير دم از آزادی بيان و تكثر و كف و سقف خواستهها و رهبری مردم و بیسر بودن و.. میزدند و مقالهها مینوشتند و از رهبری مردم و جنبش غير هرمی داد سخن میدادند و مدام دستاوردها را به حسابشان واريز میكردند و...اما ناگهان با يك شكست و اشتباه و محاسبه خطا يكباره ورق برمیگردد و همه و همه از لزوم رهبری میگويند و اينكه كی گفته جنبش بیرهبر خوبه؟ جنبش بايد رهبر (به اسم و تشكيلات و...)داشته باشد تا ما تمام شكستها و كشتارها و شكنجههای تاريخ را به گردنش بيندازيم و از او حساب بكشيم و مردم هم كه تا ديروزش زير بار هيچ نظر و منش خيرخواهانه و آرامی نمیرفتهاند يكباره بیتقصير و بیمسئوليت شوند!!
من البته در اين مورد كه ايشان به نتيجه چنين جنبشهایی در ايران خوشبين نيستند، همعقيدهام چرا كه به هيچ وجه بلوغ و مسئوليتپذيری و قانونمداری كه از پايههای اصلی دموكراسی هستند را در ايرانيان پرمدعا نمیبينم. همه ما (از خود من تا همين جناب عبدی-با توجه به سوابق و عملكرد و مواضعشان در هر دوره) يك مستبد كوچك در خود داريم.
عرفان عزیز! عبدی بی اشکال و اشتباه نیست ولی توجه به این نکته که در این ماه های اخیر ساکت بوده می تواند موید آن باشد که از اوضاع ناراضی بوده. تا جایی که من می دانم او یک بار این اواخر درباره راهکارهای علی مطهری مطلبی در اعتماد نوشت و بقیه را به سکوت سپری کرده و حالا هم حرفی که زده مغایر گفته و نگفته های قبلی اش نیست. در ضمن توجه داری که فارغ از سابقه او در این مصاحبه به نکات مهمی اشاره کرده که 22 بهمن حداکثر یک شاهد بر ان است / فراز پایانی کامنتت هم که کاملا مقبول است این که همه ما استعداد مستبد بودن داریم
پاسخحذفمحمد،دوست خوبم؛ قسمت دوم نوشتهام برمیگردد به رفتار و واكنشهای خودمان و دوستان و همه كسانی كه ناگهان اين مصاحبه را چارهكار و برداشتها و بیانصافیهايش را درمان دردهادانستيم/دانستند.
پاسخحذفوگرنه موضع آقای عبدی فعلا توپ در زمين حريف و سياست چانهزنی (چه شفاف چه غيرشفاف) است و البته آخرين واكنش ايشان هم به بيانيه 17 مهندس موسوی برمیگردد كه از بيانيه بخاطر انداختن توپ در زمين حريف! استقبال كرده بودند و گفته بودند يكی از دلايل عدم حمايت ايشان از مهندس قبل انتخابات عدم روحيه چانهزنی ايشان بوده.
در مورد نكاتی كه اشاره كردهاند كيست كه شك داشته باشد جنبش دچار گسست و احساسگرایی و خشونت انقلابی و بازتوليد استبداد و توهين و تحقير و...شده(نگاهی به بالاترين؛سم جنبش كافیست) اما مسئله اينجاست كه به نظر من مشكل از عدم رهبر نيست (چراكه به نظر من جنبش دارای رهبری منطقی و شايسته و مسئوليتپذير هست) به نظر من ايراد در ارتباط بين بدنه با سر جنبش است و مسئوليتی كه بر دوش افراد تواناتر و آگاهتر است.
مسئله بعدی تعريفی است كه آقای عبدی از رهبر جنبش ارائه میكنند، اين نوع رهبری كه ايشان میگويند هم برای جنبشها و گروهها و احزاب كمجمعيت محدود شدنی است هم اينكه كمی كهنه و ناكارآمد است. در دنيای امروز ديگر رهبران نيستند كه تعيين میكنند چه شعاری،كی؟كجا؟،چطور؟چگونه؟ جزئيات را كه رهبران تعيين نمیكنند، رهبران خطمشی و راهكارها و خطوط كلی را معين میكنند (همينطور كه تا الان در جنبش سبز بوده) اين حلقه وصل بين بدنه و رهبر هست كه جزئیتر وارد ماجرا شده و ترجمان عملی اظهارات رهبر میشود. به نظر من اين رابط داخلی (وگرنه خارج نشينهايش كه بیشناخت و سهمخواهانه پريده باشند وسط،زياد است) حلقه مفقوده و اشكال جنبش هست در حال حاضر.
محمد عزيز از پاسخت ممنونم و خوشحالم.
مصاحبه آقای عبدی روشن گرانه بود. برای تکمیل شدن نظر ایشان می باید ببینیم منظور از انداختن توپ در زمین حریف چیست؟
پاسخحذفدر خصوص مصاحبه عباس عبدی مطلبی نوشته ام با عنوان:
پاسخحذفراه «اکبر گنجی» از «عباس عبدی » می گذرد. راهبردها و چشم انداز جنبش سبز کدامند؟
مایلم نظر شما را هم داشته باشم
با تشکر:
http://tavazon.blogspot.com/2010/02/blog-post_18.html
اگر می توانید در بالاترین هم بفرستید که نظر دیگران را هم داشته باشم ، ممنون خواهم شد
فرخ عزیز! مطلبتان را حتما سر فرصت می خوانم
پاسخحذف