آقای رفسنجانی! این آقایی که این روزها طعنه زدن به شما و دوستانتان برایش از نان شب هم واجب تر شده، انگاری بالا آمدن نَفَسش بسته است به پای نیش زدن گاه و بیگاه به شما و زهرآلود کردن هوا و پرت کردن حواس همه از خرابه ای که طول و عرضش را دم به دم او و هم جوشانش بیشتر می کنند، یا نمی دانم اصلا می خواهد بگوید ما آمده ایم برای چیدن دُم "این ها" و نیشگون گرفتنشان، و حتما هم خوب می داند که در میدان به رخ کشیدن سوابقِ قابل اعتنا در مقابل شما فقط "هیچ" دارد، این آقا، استاندار خودتان بود در استان اردبیل و در همین ده سال قبل ... از این یادآوری تلخ نرنجید. فقط خواستم یادآوری کنم که اگر از این پس روزی خواستید کسی را بالا ببرید قبل از آن که بخواهید توصیه نامه ای را باز کنید یا سوابق ادعا و شعارهای طرف را ببینید، مستقیم به چشمانش خیره شوید. خجالت نکشید ... من شنیده ام چشم ها دروغ نمی گویند. شاید کسی که در مقابلتان ایستاده در همان لحظه آرزو می کند کاش کارد به دست روی سینه تان نشسته بود یا کاش تبری داشت که می توانست نسل کسانی چون شما را از ریشه بر کَند یا هر چه زودتر از نردبانی که شما برای او می سازید بالا برود و از آن بالا سنگ بزند این و آن را ... داستان این آقا تجربه ای است برای همه ما و نه فقط شما، تجربه ای به غایت تلخ. اصلا بعضی ها را خدا ساخته که همان پایین بمانند و چون شمایان، گناهکارید که در بالا بردن ها، ظرفیت را شل می گیرید و گرفته اید و دودش حالا به چشم همه می رود... /ا
*
پیامبری از پیامبران خدا از کنار نهر آبی که کودکان در آن مشغول آب تنی و بازی بودند، عبور می کرد. کودکی دید کور و گوشه گیر. به رسم مهربانی از خدا خواست که به چشمان کودک نور ببخشد. خدا هم اجابت کرد ... وقت بازگشت دید همان کودک سَرِ نی ها را تیز می کند و می فرستد زیر آب و هر که شیرجه می زند توی آب، با سینه و دست و پایی خونین بیرون می آید ... /ا
سلام . شما که خوبید ! میخوامت رفیق معینی
پاسخحذف