مرداد سال 75، بیستوشش سال قبل، در یک اردوی آموزشی دانشجویی، جزوهی کاملی که از کلاس "غربشناسی" جناب حمید طالبزاده نوشته بودم، مشتری زیادی داشت. خوب و کامل بود. با شوق نوشته بودم. به یکی از مشتریها که جزوه را دادم، دعای خیر کرد و گفت: «الهی! که اهل درد باشی»؛ که بیدرد نباشی، که اهل بیخیالی نباشی ... چقدر خوشم آمده بود، چقدر اینجا و آنجا در خلوتهای انس تکرارش کرده بودم. هشتسالونیم دیگر لازم بود تا دوست عزیزی بگوید: « ... اما مهم است به درد عادت نکنی.» ... حرف به طرز تکاندهندهای کامل شده بود، اما من به بسیاری از دردها عادت کردم ... روز و شب به هم دوخته شدند از پی هم و 17 سال دیگر گذشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر