همین چند هفته قبل از اشتفان تسوایگ (سوایگ) و داستان "مجموعه نامرئی"اش نوشتم؛ نویسنده اتریشی صلحطلب ِ گریزان از آزار نازیها که 79 سال قبل در برزیل – با همسرش - خودکشی کرد. آن طور که خوانده بودم یک روز پس از نوشتن آخرین رماناش ("حدیث شطرنج" که به آن "شطرنجباز" "داستان شطرنج" هم گفتهاند) خودکشی کرد. چند شب پیش "حدیث شطرنج" را یک ضرب خواندم؛ خواسته بودم بدانم نویسندهای چنان موفق در آخرین روزهای عمر، به چه حال بود؟ با کدام کلمات سرّی داشت؟ اندوهاش در کجای دل این داستان انباشته شده بود؟ ... ساعت دوونیم بعد از نیمه شب که خواندن "حدیث شطرنج" تمام شده بود دانسته بودم همه چیز در آن صفحات آخرین است؛ جایی که یک اصیل زادهی باسواد ولی آسیبدیده و زجرکشیده، مقهور یک شطرنجباز ِ عالی ولی "بیسواد" و "متکبر" میشود. اشتفان تسوایگ (سوایگ) در انتخاب "شطرنج" بسیار هوشمندانه عمل کرده بود ... و چه غمی بود در این "حدیث شطرنج"؛ سهمگین...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر