۱۳۹۹ دی ۴, پنجشنبه

اشتفان تسوایگ

 


این روزها بسیار یاد "اشتفان تسوایگ" می‌افتم و آن ناامیدی مفرطش که منجر به آن تصمیم تلخ شد؛ زمستان 79 سال قبل (در 61 سالگی)، یک روز بعد از پایان نوشتن آخرین رمان‌اش (شطرنج‌باز/داستان شطرنج)، با همسرش محلول کشندة ورونال را سر کشید و خودکشی کرد. این نویسنده یهودی ِ آلمانی‌زبان اتریشی، نویسنده موفق و پرفروشی بود و از دست آزار نازی‌ها تا برزیل رفته بود.

بهار سال 91، به توصیه میرحسین ِ اسیر، کتاب "وجدان بیدار" او را خوانده بودم؛ داستان شوریدن سباستین کاستیلو  علیه فریب و فساد و استبداد کلیسا؛ رمانی "تکان‌دهنده و شورانگیز".

اشتفان تسوایگ علیه هیتلر موضع‌گیری علنی نمی‌کرد؛ جایی نوشته بود: «آدم دلش می­خواهد به درون سوراخ موشی بخزد ... من کسی هستم که صلح و آرامش را بیش از هرچیز دیگری ارج می­گذارم.» او در کتاب رمان‌گون "جهان دیروز" از دوران نوجوانی و از غفلت عمیق و خوش‌خیالی بیکران نسل خود سخن گفته است. او شرح می‌دهد که جوانی او و هم نسلان او یکسره در خواب و خیال گذشت. آنها به چیزی جز هنر و ادبیات اهمیت نمی‌دادند، غافل از آن که ابرهای تیره شرارت و فاشیسم به آسمان اروپا نزدیک می‌شد (بی‌بی‌سی).

شب یلدایی که گذشت "مجموعه نامرئی" او را خواندم؛ داستان کوتاهی درباره مردی عتیقه‌فروش که "شرافتمندانه" راضی می‌شود وانمود کند اسناد بسیار ارزشمند فروخته شده توسط خانواده مرد آلمانی ِ بازنشسته و کوری در دوران رکود و تورم وحشتناک بعد از جنگ اول جهانی، همچنان سرجای‌شان است تا پیرمرد ناامید نشود، تا نمیرد.

انگار روح "اشتفان تسوایگ" همین حوالی است ... او زنده نماند تا ذلت و شکست هیتلر را ببیند اما دنیای بعد از هیتلر هم دنیای خوفناکی بود؛ هیولای دیگری سربلند کرده بود، این بار اسمش "کمونیسم" بود و "جنگ سرد" ... "اشتفان تسوایگ" حق نداشت ناامید شود از دنیای انسان‌هایی که مدام از هم دور می‌شوند، مدام می‌کشند؟!

 



بیشتر بخوانید +

  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر