۱۳۹۷ آبان ۲۰, یکشنبه

کار خراب شد




چقدر خوش بود اگر کشور ما، مأمن مظلومان عالم بود، پناهگاه مستضعفان، استخوان در گلوی زورگویان، چشم امید آزادی‌خواهان. می‌شدیم حلقوم برای صدای بی‌صداها، گوش برای همه کسانی که پشت درهای بسته، حق‌شان را در معاهده‌های رنگارنگ و شیک، به یغما می‌برند، مشت بر دهان و سینه آنها که خروش ستم‌دیدگان را با حبس و زجر و تبعید و اعدام پاسخ می‌‌دهند، دست ِ دستگیر همه فقیران عالم، همه گرسنگان دنیای عفونت‌زده، همه جنگ‌زدگان غریب. اما نشد، چون قرار نبود، هم این‌ها بشویم و هم ستمگر را به دو قسمت تقسیم کنیم؛ ستمگری که با ما دوست است، و ظالمی که ما را دوست ندارد و ما باید با این نوع دوم، فقط، بجنگیم. همه‌ی کار از همین خوب و بد کردن «ستمگران» و «ستمگری»، خراب شد؛ دسته‌ای از ستم‌ها برایمان توجیه شد، دسته‌ای دیگر را توجیه کردیم و دسته‌ای را نه. وقتی این طوری شد، دیگر حتی ستم‌ستیزی‌های درست و به‌حق‌مان آلوده شد، خلوص‌اش را باد برد، شیطان دست‌هایش را به هم مالید از عادت ما به قربانی شدن آرمان‌های انقلابی‌مان پای مصالح دوستان ِ ستمگر و پای «بقا» به هر بها. نقل شده که به شهید بهشتی گفته بودند: حالا که شعار «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده، شعار جدید بدهیم؛ «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است»، گفته بود: «رضاخان با مادر شاه ازدواج کرده بود. این شعار حرام است. از پله حرام که نمی‌شود به بام سعادت رسید» ... بهشتی خیلی زود رفت تا نبیند «پله حرام» به تولید انبوه می‌رسد و بام سعادت، هی دور می‌شود از ما، هی بالاتر می‌رود. ما کاریکاتور خودمان شدیم. ما ستمکار شدیم و فروریختیم. گره در گره. خدا بنی‌اسراییل را چهل سال آواره کرد، چون مدام بهانه آوردند، چون مدام نشانه‌ها را به کوری‌شان حواله کردند،  چون توهّم زدند که منّت سر حضرت حق هستند و نبودند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر