درست 30 سال قبل در چنین روزی، 13 بهمن 1365، در حالی که زنجان در تب و تاب بمباران هوایی جنگندههای عراقی بود و نخستین بار دچار تلفات سنگین جانی در کوچه و خیابان و مدرسه میشد، قرار بود مجلس ترحیم "شهید محمدجواد میانداری" از ساعت 2 تا 5 عصر در مسجد چهلستون، از طرف همسایگان راسته حجتالاسلام (بازار)، برگزار شود. از "محمدجواد میانداری" بعد از شروع عملیات لو رفتهی "کربلای چهار" دیگر خبری به دست نیامده بود. بسیاری از همرزمانش به یقین در حین عملیات شهید شده بودند. او 18 ساله بود که به عنوان غواص خطشکن در این عملیات حاضر شده بود. با این حال کسانی که این روزها گذارشان به داروخانه کلینیک فارابی افتاده باشد، با مرد میانسالِ خوشرویی مواجه میشوند که همان "شهید محمدجواد میانداری" است؛ او حالا البته "دکتر محمدجواد میانداری" است!
کتاب خواندنی "روزهای خاردار" ماجرای جبهه رفتن، اسارت و آزادی اوست که توسط انتشارات "غواص" (مرکز حفظ و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه استان زنجان)، سال گذشته منتشر شده است. تدوین و نگارش آن نیز به عهده فاطمه شکوری بوده که اهل شعر و ادب زنجان، او را میشناسند.
کتاب اگر نه به تمامی، اما تا حد بسیار زیادی از شعارزدگی تهیست و این حُسن بزرگی محسوب میشود. خواندن توصیف شکنجه اسرا توسط بعثیون گاه بسیار آزاردهنده است اما ضروری است بخوانیم و بدانیم در اردوگاههای عراق بر سربازانی که برای دفاع از میهن، عافیت شهرها را فروگذاشته و زحمت و سختی جنگیدن را بر خود هموار کردند، چه گذشت. قرار بوده محمدجواد میانداری در عملیات کربلای چهار، در قالب یک ستون غواص چهل نفره از اروند عبور کند؛ چهل تن با تجهیزات غواصی وارد آب میشوند ولی فقط 7 نفر از آب بیرون میآیند. ارتش عراق از این عملیات خبر داشت و اجازه عمل به نیروهای ایرانی نداد و تلفات سنگینی وارد کرد. او در حالی که به صورت، مچ پا و زانویش ترکش اصابت کرده بود، به همراه چند همرزم دیگر اسیر میشوند. روزگار سخت اسارات را بدون آنکه نزد صلیب سرخ جهانی ثبتنام شده باشند، در اردوگاه جهنمی تکریت سپری میکند. تحقیر و توهین کلامی در کنار ضرب و شتمهای هولناک ِ سیستماتیک و محرومیتهای گسترده بهداشتی و سلامت شخصی، روایتهای تکاندهندهای است که گاه با جزییات در این کتاب نقل شده. راوی در این کتاب با صداقت از اینکه به علت شدت شکنجه، در ماجرای درگیری یک اسیر ایرانی جاسوس و اسیر معترض به او، ناچار شده بود طرف اولی را – مثل بسیاری از اسرای اردوگاه – بگیرد، سخن گفته است.
روایت ورود به پادگان شهید محمد منتظری کرمانشاه، ساعاتی بعد از آزادی و ورود به خاک ایران، بسیار خوب توصیف شده، همچنان که دقایق ورود به شهر زادگاه از مسیر "خیابان فردوسی".
چند عکس خوب و دیدنی نیز در بخش انتهایی کتاب چاپ شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر