(1)
ما در کشوری زندگی میکنیم که حضور در نماز جماعت و جمعه و تظاهراتِ بفرموده و زیارت
عاشورا در محل کار، مُهر شدن شناسنامه به مُهر انتخابات و دانستن احکام و شمردن
اصول و فروع دین، این اواخر حتی ابراز تبری و نفرت از "سران فتنه"، ارزشهای
مورد ستایش قدرت غالباند؛ گاهی دروازه استخدام و ارتقا، گاهی مایه تقرب به ارباب
قدرت و گاهی حتی جواز ادامه تحصیل و بورس داخلی و خارجی. زیست ایدئولوژیک این
اقتضائات را خواسته و ناخواسته دارد؛ تهی شدن زندگی اجتماعی از اصالت، تبدیل شدن
مردمان به بازیگرانی که برای رضایت دیگران، به آن چه باور ندارند، ابراز ارادت میکنند
و میخواهند از رقیبان، سبقت بگیرند. فقر هم به این فقرات اضافه شود، آن بازیگری
زیرپوستیتر میشود، اندوه تامین معاش بسیاری را راضی میکند «بله قربان»گوهای
قهاری شوند.
.
(2)
دوباره بازی
"گشت ارشاد" شروع شده؛ به خصوص دختران و زنانی که در تور این گشتها
گرفتار آمدهاند، از تجربههای تلخ تحقیر و توهین میگویند و مینویسند. دیشب بر
اساس همان دغدغه پیشگفته (در بند بالا)، توییت کردم که «حال مامورای معذور گشت ارشاد رو آیا کسی درک میکنه؟» ... به فکرم رسیده بود در بین این همه ماموری که در این
گشتها شرکت میکنند، مگر میشود کسی و کسانی نباشند که اعتقادی به این مانورها
نداشته باشند؟ حتی اگر نظامی نبودند که به حکم فرمانده و ارشد «بله قربان» بگویند،
باز اجبار اداری وا میدارد تا بیاعتقاد کاری بکنند و به گمان من، باید این جماعت
را درک کرد نه آن که همه را آماج نفرت قرار داد. این فهمیدن و درک کردن یعنی توجیه
گناه؟ یعنی توجیه تحقیر و آزار مردم؟ یعنی در بین ماموران کسی نیست که قصد تحقیر و
آزار ندارد؟ و اگر هست، که هست، چاره در نفرتورزی علیه اوست؟ و نه این که بدانی
چرا دچار دیگر آزاری است؟ کجا در دام تحقیر دیگران افتاده که اینک میخواهد
دیگرانی را در دام خود گرفتار کند؟ ... با آن توییت عموما مخالفت شد؛ انتظاری چنین
نداشتم البته. گو کسی از قبیله مخالفان، نه از خود و نه از اطرافیان خود انجام
دادن کاری بیآنکه به آن اعتقادی وجود داشته باشد را سراغ نداشت! کسی نوشته بود:
«پس باید قاتل آدمکش را هم درک کرد» و من نوشتم که «دادگاه برای همین است، فهم
انگیزه معنوی متهم، برای همین است». این یکسان دانستن خطا و خطاکاری خیلی تلخ است،
خیلی ویرانگر است. مصطفی ملکیان جایی گفته بود: «بایستی از «خطا» نفرت داشته باشیم
و نه از «خطاکار». وقتی این قاعده، در ذهن ما رسوخ کند، لااقل دو اثر مهم را خواهد
داشت. اوّلاً وقتی از خطاکار نفرت داشته باشیم، به نوعی از «انسان» نفرت پیدا کردهایم
و این با «عشق به انسان» که لازمهی اصلاحگری است، منافات دارد. ثانیاً کسانی که
نفرت خود را، معطوف به خطاکاران میکنند، خطاهای خود را نمیبینند و با خطاهای خود
به دیدهی اغماض نگاه میکنند. نفرت از دیگران (خطاکاران)، باعث میشود عواطف انسان
بر عقلانیّتِ او پیشیگیرد و او را کَر و کور میکند. اثر دیگر آن است، که وقتی از
خطاکار نفرت داریم، معمولاً دچار تعجیل در حذف خطاکار میشویم و تعجیل همیشه کار
را بدتر میکند ... گاندی در سخنرانی معروفی
که بعد از پیروزی نهضت کرد این جمله را گفت که «من به جایی رسیدهام که از هر کار
بدی چه ریز، چه درشت متنفرم، اما از هیچ کنندهی کار بدی متنفر نیستم. هر کنندهی کار
بدی انسان است و من انسان را دوست میدارم. من از کنندگان کار بد متنفر نیستم از کار
بد متنفرم».»
در کتاب «آزارشان به مورچه هم نمیرسد» (ترجمه رویا رضوانی)
به نقل از رییس زندان جنایتکاران جنگی بوسنی آمده: «طبق قانون، این آقایان تا
زمانی که جرمشان در دادگاه ثابت نشده باشد بیگناهند. پس خود و خانوادههایشان
باید حتیالمقدور کمتر اذیت شوند.» بعد نوشته: «به همین دلیل او خود حتی
کیفرخواست آنها را نخوانده است تا بتواند فارغ از تعصب و پیشداوری با آنها رفتار
کند. آنها برای او نه جنایتکاران جنگی، که افرادی عادی هستند.»
چنین سطحی از تلاش برای بیطرفی و برای متنفر نبودن از
کسانی که دادگاه هنوز محکومشان نکرده، قابل توجه نیست؟
.
(3)
بسیار واضح است که گشت ارشاد کمکی به بهبود وضع پوشش مردم
نکرده است؛ آن پوششی که برای نظام سیاسی غالب مقبول باشد. پس چرا هر سال تکرار میشود؟
کاری چنین بیهوده با این همه هزینه و با این همه ابراز نارضایتی و شکل دادن مقاومتهای
منفی چه حاصلی دارد؟ حالا که گشتهای ارشاد نامحسوس هم به راه شده، قرار است در
جامعه چه اتفاق مبارکی رخ بدهد؟ ... تلخ است: آن اتفاق مبارک اگر نفرتزایی متقابل
و اگر جدا کردن مردم از یکدیگر باشد، به درستی با گشت ارشاد محقق شده و خواهد شد!
.
.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر