از راست: مرتضی، نبیالله، رحیم و سعید.
روز پنجم فروردین سال ۷۱؛ ۳۳ سال و پنج ماه و ده روز قبل!
این عکس را قبل یا بعد از بازی فوتبالمان در زمین خاکی پشت سر همین قاب گرفتم؛ تقریبا روبهروی خانه پدری؛ پلاک ۴۷، خیابان باهنر، صائینقلعه.
از جلوی خانهمان، از بین درختها، آب قنات رد میشد؛ همهی سال.
توی تصویر، آن پشت سمت راست، یک بنای گلی هست؛ یک مخروط گلی که به یک اتاق مکعبی گلی چسبیده؛ خیلی قدیمی بود. مرقد امامزادهای بود که ما «ینگ امام» صدایش میکردیم، بعد معروف شد به «امامزادگان قاسم و سارا». در جریان بلوارکشی تخریب و محل مرقد امامزادگان به مرکز بلوار منتقل شد! یک مسجدی هم در محل این بنای گلی ساختند.
آن باغهای انگور توی عکس، حالا همه کوچه و خانهاند، قنات سالهاست خشک شده، غازها و اردکهایی که توی آب قنات شنا میکردند همه رفتهاند، زنهایی که توی قنات ظرف و لباس میشستند هم. حالا در جوی آب جلوی خانهها، فاضلاب خانهها میریزد و آن کوههای زیبا کمتر و کمتر برف میبینند، آجر و سیمان و آسفالت و آدمیزاد زیاد شده، آب کم و کمتر ... و انگار هزار سال از پنج فروردین سال ۷۱ میگذرد.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر