۱۳۹۴ آبان ۱۴, پنجشنبه

پسر خوب شهر




یک خیابان در زنجان به اسم اوست، یک مدرسه و یک کتابخانه.
وقتی از دنیا رفت، زنجان را اندوهی بزرگ فراگرفت. این را می‌شد از آن تشییع جنازه باشکوه میانه پاییز فهمید؛ آبان 1378. 
او سومین مدال جهانی ریاضی را برای ایران به ارمغان آورده بود؛ سیدنی، مدال نقره، سال 1367. بچه‌های دبیرستان امیرکبیر زنجان خوشحال بودند و مغرور؛ هم‌مدرسه‌ای درسخوان و محجوب‌شان گل کاشته بود. دبیرستان امیرکبیر یک دبیرستان معمولی بود؛ حالا مانده بود تا دانش‌آموزها را به اسم‌های مختلف از هم جدا کنند.
دانشگاه صنعتی شریف خود را به زودی میزبان این استعداد درخشان دید. با بهترین نمره‌ها لیسانس و فوق‌لیسانس برق گرفت. پدرش می‌گفت در همه دوران تحصیل متواضع بود؛ اهل کبر و نخوت نبود.
او برای ادامه تحصیل، سپس عازم دانشگاه استنفورد آمریکا می‌شود؛ یک فوق لیسانس دیگر می‌گیرد و سپس با درجه و نمراتی درخشان، در طی سه سال، دکترای برق را نیز از این دانشگاه از آن خود می‌کند. در همین مدت هفت مقاله از او در نشریات علمی معتبر به چاپ می‌رسد. اما انگار این بهانه غرور و افتخار شهر و میهن، داستانی دیگر برای گفتن دارد. اندکی بعد، نشانه‌های بیماری رخ می‌نُماید؛ تشخیص، سرطان غددلنفاوی است. پسر خوب زنجان، مقاوم است. امیدوار است. درد دارد اما. برای یکی از دوستانش نوشته بود: «دو ماه قبل علائم بیماری سرطان لنف من مشخص شد و تحت مداوای شیمی درمانی هستم. از خداوند سپاسگزارم، اکنون وضعیتم بهتر از روزهای اول است اما اکنون نیز نمی‌توانم کار کنم. چهار ماهی از دوره درمان باقی مانده و امیدوارکننده است، تمام سلول‌های سرطانی از بین رفته‌اند. به تمام دوستان سلام برسان. سال خوبی داشته باشید. آرزومندم شما و خانواده، سال جدید و سال های آتیه خوبی در پیش رو داشته باشید ... می دانم قلب تو پاک است، بنابراین برایم نماز بخوان تا بتوانم از این بیماری فارغ شوم.»
بیماری عقب می‌نشیند اما دوباره بازمی‌گردد؛ پرزورتر.
در همین روزها، این بار یکی از دوستانش به دیگر دوستان خبر می دهد که «دوستان عزیز! با نهایت تاسف باید بگویم که سرطان امیر دوباره برگشته است. دراین مرحله از بیماری، پزشکان معتقدند راهی برای درمان وی وجود ندارد. پیش‌بینی می‌شود او حداکثر دو هفته دیگر زنده بماند. بر خلاف خبرهای بد درباره جسم وی، روحیه امیر بسیار بزرگ است به طوری که مقاومت وی در مقابل بیماری، غیر قابل تصور است. او از من خواسته که از همه شما سپاسگزاری کنم که در این ماه ها او را کمک کردید
درست در میانه پاییز، 15 آبان، پسر خوب شهر برای همیشه، همه را تنها می‌گذارد؛ اندوه می‌نشاند بر دانشگاه، بر دوستان و بر شهر.
او را با شکوهی تمام درزنجان تشییع می‌کنند و به خاک می‌سپارند. وصیت کرده بود روی سنگ مزارش بنویسند: «چنان زندگی کن که گویی فردا از دنیا می روی / چنان بیاموز که گویی تا ابد زنده خواهی ماند.»
یکی از استادانش در مراسم بزرگداشت‌اش در آمریکا گفته بود: «من مدت ده سال بود که در جستجوی چنین دانشجویی بودم ... در تمام دوران تدریس در دانشگاه و تحقیقات علمی خود، دانشجویی مانند ایشان ندیدم و شاید تا آخر عمر نیز دیگر دانشجویی مانند ایشان نداشته باشم
امیراعلم غضنفریان، روزی که از دنیا رفت، تا 28 سالگی فقط سه ماه راه داشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر