چند سال پیش از طاهر پرسیده بودم؛
- چرا بهش میگن عالیه چناری؟
گفته بود «از خودش بپرس.»
یک شب بین دو تا سیگار، عالیه گفت که توی محله آنها شهرداری
چند تا چنار کاشته بود، این هوا، نازک و پاکوتاه.
عالیه و مرتضی اونجا وعده میذاشتن، یک هفته بعد از
فرستادنش به خاش (مرتضی رو میگفت) یکی از چنارها رو با ریشه کشیدم بیرون، کندمش و
همین طور روی زمین کشوندمش تا پست خونه.
گفته بود که چنار رو براش پست کنن به شهربانی خاش، بند سه.
پست خونه ریخت به هم و آبدارچی عالیه رو برده بود توی قهوهخانه
اداره. (یادم نیس اولش یه نعلبکی چای خوردم بعد زدم زیر گریه. یا اولش گریه کردم
بعد نعلبکی ... یادم نیس.)
.
.
بیژن نجدی | دوباره از همان خیابانها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر