۱۳۹۳ خرداد ۵, دوشنبه

157

سلام خوب
.
گاهی فکر کنم که من می‌توانم در دلتنگی ِ همه نامه‌هایی که هیچ‌گاه به مقصد نمی‌رسند، و در تنهایی همه کلماتی که نوشته می‌شوند و خوانده نمی‌شوند، شریک باشم. من از پی کلمات بسیار دویده‌ام و این غبار بر تنم، همه خاک پای کلمات است. ملولم از رونق کلماتی که نمی‌توانند صریح باشند. دور می‌روم، دور ... کلمات باید بروند پی کارهای مهم‌ترشان. من دلم قدری تشنج می‌خواهد در دوری از نوشتن، در دستم رها از دست کلمات ...
به سکوت گفته‌ام بفهمد مرا.
.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر