سلام خوبیها
.
امروز عکسهای زمان جنگ را زیر رو میکردم که رسیده بودم به
عکسی که با این نامه برایت میفرستم. فکرش را کرده بودم که اگر غیر از انار بود،
این میوههای ریخته و له شده زیر آتش و دود جنگ، این عکس آن ژرفای خودش را لابد نداشت.
فکر میکنم این میوههای از بهشت آمده آنجا چه میکنند؟ که توی مشت آن رزمنده چیست؟
توی نگاهش؟ آن که انار را چیده و فرستاده بود، چه به خیال و نیت برده بود؟
.
میدانی که دلآرام! من خواندن و شنیدن از جنگ را خیلی دوست
دارم؛ یک درد دوست داشتنی می دود توی همه وجودم. دوست دارم تصور کنم خوبیهای جنگ
توی روزهای صلح تکرار شود و بدیهایش هیچ وقت تکرار نشود. زمستان سالها قبل که
برای اولین و آخرین بار رفته بودم مناطق جنگی، بخشی از وجودم را انگار که همان جا،
جا گذاشتم. خیلی دلم میخواهد دوباره آن راه رفته را بروم. توی خرمشهر به در و
دیوار گلوله خورده خیره شوم، توی شلمچه راکت و بمبهای فرورفته در دل زمین و منفجر
نشده را بشمارم، در طلاییه خودم را بگذارم جای رزمنده بالای برجک دیدبانی و در
دزفول دوباره یک چفیه اصل بخرم؛ ده برابر گرانتر از چفیههای معمولی.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر