دلآرام! «سایهسار همیشه»! سلام
.
سین سیتی (Sin
City) را دیدم؛ «شهر گناه» را. تا پیش از این، از
بین فیلمهایی که دیده بودم، به نظرم رسیده بود تنها در «فهرست شیندلر»، کارگردان
«رنگ» را این همه خوب و اثرگذار تبدیل به «بازیگر مهم» فیلم کرده؛ و بیشتر وقتی آن
دخترک، سرخ پوشیده بود، وقتی همه سیاه و سفید بودند و وقتی بر ارابه برده میشد. «شهر
گناه» اما چیز دیگری است. صحنههای خشن و خونفشان، که احتمالا به لطف رد شدن تارانتینو
به عنوان کارگردان مهمان از آن حوالی بوده، کم نیست! اما رنگ به خوبی توانسته آن را
به سود حواس و طبع آرام ِ بیننده، کنترل کند. نماهای اروتیک هم زیاد است. این فیلم
تلخ و شیرین را با هم دارد. همه داستانهایش
هم جایی به هم «گره» خوردهاند. از طعنههای سنگین به اربابان رسمی دین و سیاستبازان
برآمده از همان اربابان لذت می بری. بزن بهادر بی رحم امّا، میفهمد مسئولیت «پناه»
آوردن کسی به او چقدر سنگین است. شخصیت دوست داشتنی این فیلم برای من، همین مرد ِ غولپیکرِ
زشت است؛ مردی به اسم «مارو» که از قضا اثری از او در پوستر فیلم نیست!
.
دل آرام! این فیلم را ببین. زندگی همه ما
هم مثل همین فیلم است؛ بعضی رنگها حک میشوند در خاطر و خاطرههایمان؛ بعضی فقط همان
نقش سایه روشن را بر دوش میبرند؛ ما بر میگزینیم که کدام رنگ را ببینیم. سرخی و زردی
و سبزینگیها را ما بر میگزینیم. گره خوردن داستانهایمان، امّا دست خودمان نیست؛
خیلی وقتها، خیلی جاها، حتی گاه بدون آنکه بدانیم.
.
«تو را می سپارم به رویای فردا»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر