قبول نیست ریرا
بیا قدمهامان را تا یادگاری ِ درخت
شماره کنیم
هر که پیشتر از باران به رویای چشمه رسید
پریچهی بیجفت آبها را ببوسد،
برود تا پشت ِ بال ِ پروانه
هی خواب خدا و سینهریز و ستاره ببیند.
.
قبول نیست ریرا!
بیا بیخبر به خواب هفت سالگی برگردیم،
غصههامان گوشهی گنجهی بیکلید،
مشقهامان نوشته،
تقویم تمام مدارس در باد،
و عید ... یعنی همیشهی همین فردا!
نه دوش و نه امروز،
تنها باریکهْ راهیست که می رود ...
می رود تا بوسه، تا نُقل و پولکی،
تا سهم گریه از بغض آه،
ها ... ریرا!
حالا جامههایت را
تا به هفت آب ِ تمام خواهم شست.
.
صبح علیالطلوع راه خواهیم افتاد
میرویم، اما نه دورتر از نرگس و رویای
بیگذر!
باد اگر آمد
شناسنامههامان برای او،
باران اگر آمد
چشمهامان برای او،
تنها دعا کن کسی لای ِ کتاب کهنه را
نگشاید
من از حدیث دیو و
دوری از تو میترسم ... ریرا!
.
.
سید علی صالحی
.
.
پ.ن: دیشب به تصادفی تفألوار کتاب شعر را باز کردم، شعر، شماره 14 خورده بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر