رئیس
سازمان مدارس غیردولتی گفته که «یک فضای آموزشی نباید برای دو جنسیت حتی در روزهای
جداگانه استفاده شود.»(+)
.
مدیریت
فرهنگی کشور روزهای سیاه و شومی را سپری می کند؛ از آن رو سیاه و شوم که گو به تمامی
از سلطه بر دل و آیین زندگی مردم دست شسته و دست به زنجیر ِ بستن و فشردن و تنگ کردن برده.
نمونه بالا، واضحتر از هر مقاله و عکس و گزارش و مصاحبهای نشان میدهد که یک جریان
ناامید، بر مدیریت فرهنگی کشور مستولی شده اگر آن اندازه بدبین نباشیم که بخواهیم
تصور کنیم اینها واقعا چه خیال شهوتانگیزی مثلا از فضای آموزشی دارند! از فضای سرب اندود سینما و نشر کتاب که در گذریم، چندی پیشتر
از بازداشت ترانهسرایان خبر آمده بود، ماموران معذور و مظلوم نیروی انتظامی همچنان
پشتبام خانههای مردم را از پی پرت کردن دیش ماهوارهها گز میکنند ولی باز همه آمارها
از رشد اقبال به شبکههای ماهوارهای حکایت میکند. حالا مثلا مدیرکل امور اجتماعی
استانداری زنجان هم میگوید: «استفاده از تجهیزات ماهواره در روستاهای استان زنجان
نگران کننده است.» به کافهها گفتهاند دوربین مدار بسته بگذارند که هر وقت پلیس خواست،
فیلم را تحویل دهند، پیشتر خواسته بودند از نمد رصد کاربران اینترنت در کافینتها،
برای فرهنگ و امنیت کلاه ببافند ... هر چه
در این سیاهه از خبرهای «فرهنگی – پلیسی» مثل و مثال بیاید، تکراری مینماید.
.
این امید که کسی به این مدیران فرهنگی قوت قلب بدهد؛ احساس مسئولیت آنها را ستایش کند، همه میدانیم که خبرهای بدی میشنوند از مقبول نیفتادن ایده و عقیدهشان در بین مردمان و البته جوانان، به رغم آنکه هیچ ابزار فرهنگیی نیست که به ایده و عقیده آنها آلوده نشده باشد، قوت قلب بگیرند که بیش از اینها عِرض خود نبرند و مایه زحمت مردم نشوند. باید حکایت آن غلامی را به یاد آورند که کودکی گریان را در بغل گرفته بود تا آرام کند، کسی گفت: همین که «تو» از او دور باشی، گریهاش بند میآید؛ از هیبت و منظر توست که میگرید!
.
این امید که کسی به این مدیران فرهنگی قوت قلب بدهد؛ احساس مسئولیت آنها را ستایش کند، همه میدانیم که خبرهای بدی میشنوند از مقبول نیفتادن ایده و عقیدهشان در بین مردمان و البته جوانان، به رغم آنکه هیچ ابزار فرهنگیی نیست که به ایده و عقیده آنها آلوده نشده باشد، قوت قلب بگیرند که بیش از اینها عِرض خود نبرند و مایه زحمت مردم نشوند. باید حکایت آن غلامی را به یاد آورند که کودکی گریان را در بغل گرفته بود تا آرام کند، کسی گفت: همین که «تو» از او دور باشی، گریهاش بند میآید؛ از هیبت و منظر توست که میگرید!
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر