(1)
اسم این
آقا، «محمد» است؛ محمد معینی؛ پدر بزرگ من. یک معمای بزرگ روزهای اولی که خواندن
یاد گرفته بودم این بود که چرا جلوی «نام پدر» در شناسنامه پدر، اسم مرا نوشتهاند؟!
مگر میشود؟! ... این تنها عکسی است که از مرحوم پدر بزرگ دارم (داریم). خیلی جوان
بوده که از دنیا رفته. اصل عکس پیش خودم هست و اینی که میبینید، حتما دست خودش هم
بهش خورده. احتمالا روی کارتی چسبانده شده بوده که جای مُهر دارد. اندازه بزرگ و
قاب شده همین عکس را در خانه پلاک 11 کوچه گرایلو داشتیم.
.
(2)
من و
برادر ... رحیم را ترک موتور سوار کردهام. یک سال و چهارماهی از رحیم بزرگتر بودم
(هستم) با این همه عین دوقلوها لباسمان پوشاندهاند. حیاط خانه پلاک 11 کوچه
گرایلوست اینجا. الان هیچ ازش نمانده. عکس باید مال 33 یا 34 سال قبل باشد. سایه
این موتور، با آن فرمان گِرداش، هنوز توی خاطرم هست ... رحیم حالا دبیر شیمی است.
.
(3)
عکس بالایی،
مال فروردین 66 است. یک اردوی دانشآموزی به منطقه باصفای خراسانلو که در این
سالهای اخیر ویراناش کردهاند از بس از گوشت تن کوه باصفایش کندند و گرانیت بردند؛
لت و پارش کردهاند. معلم عربیمان، آقای محبی، این عکس را از من و محمد گرفت.
رحمان و موسی در حاشیه راست عکس دیده میشوند. هشت سال بعد، یا جمع دیگری از
دوستان رفته بودیم خراسانلو. به خیالم آمد جایی که رسیدهایم همان جایی باشد که
هشت سال قبلترش با محمد ایستاده و عکس گرفته بودم. شانسی و با اعتماد به حافظه،
کنار درختی ایستادم و از یکی از دوستان خواستم که عکس بگیرد! عکس که ظاهر شد و با
عکس بالایی که مقایسه کردم، فهمیدم درست همان جایی ایستاده بودم که فروردین 66 با
محمد ایستاده بودم ... هنوز معلم عربیمان یادم هست که چطور نشست و آن عکس را گرفت
... محمد ده آذر سال 71 توی یک تصادف کشته شده بود.
.
(4)
امتحانهای
ثلث سوم اول راهنمایی را تمام کرده بودیم؛ 25 سال قبل. مرحوم محمد با خودش دوربین
آورده بود که عکس بگیریم. محمد توی این عکس، نمیدانم چرا سرش را بیهوا
برگردانده. این عکس را بردیم دادیم «فرامرز عکاس» جلوی مغازهاش از ما گرفت. هادی،
خواهرزادهام، پوشه به دندان گرفته! فامیل محمد هم با ما آمده بود؛ اسماش یادم
نیست. ساکن تهران بودند. مهدی، خواهرزاده دیگرم، و من، ردیف جلو نشستیم. توی این
عکس من آخرین باری است که موهای سرم را از ته زدهام؛ چهل تومان داده و کلاه خریده بودم؛ حس می کردم
موهای سرم را که با نمره چهار زده باشم، میشوم عین بچهها، داشت دوازده سالم میشد
آخر! محمد هم یک کلاه عین مال من داشت که بعدا نظرش عوض شد گفت اگر کلاه سرمان بگذاریم
موهایمان دیر بلند میشود! کلاهش را داده بود به فامیلشان. مهدی موهایش را کوتاه
نمیکرد؛ موهای خیلی خوبی داشت ... مهدی هم شب چله سال 80 برای همیشه رفت.
.
.
.
.
.
.
در پلاس(+)
در فیسبوک(+)
salam jenabe moeeni
پاسخحذفneveshteh shoma kheili be delam neshast...
dorost hamoon hessi ke man daram vaghte negah kardan be aks haie ghadimi
az in ke doostane ghadimitoon ro az dast dadid moteassef shodam
rasti fekr nemikardam yek mard ham mitooneh enghadr ba ehsas az khaterate gozashte harf bezaneh
khosh be hale khanometoon
be ishoon salame mano miresoonid?