یکی
از تمرینهای مهم و البته فراموش شده شهروندان جامعهای کمبهره از مدارا، «تخیّل»
است؛ این که مردمان در خیال خودشان، خودشان را جای کسانی بگذارند که عین آنها، و عین
دلبخواه آنها، فکر و عمل نمیکنند. همین است که تحمل دیگری و عقیده دیگری، محال
اگر نه؛ دشوار میشود.
.
اثر
غمفزای چنین غفلتی، در هرم قدرت، از پایین به بالا، بیشتر میشود؛ حاکمانی که نمیتوانند
تصور و خیال کنند که محکومان چه حال و روزی دارند، و چرا چنیناند و چنان کردهاند،
درد بیشتری در رگ و روان مردمان تزریق میکنند.
.
«توهم» اما در مقابل «تخیل» است؛ توهم بریدن از واقعیت است امّا تخیل، درست برخلافِ توهّم که آدمی را از واقعیتها دور میکند، او را به واقعیتها نزدیک میکند: «ما از تخیل خود، نه برای گریختن از جهان، که برای پیوستن به آن بهره میجوییم». همان طور که توهّم بزرگترین دشمن و مانع اخلاقی زیستن است، تخیّل بزرگترین یار و مُمدِّ حیاتِ اخلاقی است..هانا آرنت، در بررسی زندگی آدولف آیشمان، از افسران سفاک رژیم هیتلری، نشان داد که علّتِ دست زدنِ آیشمان به آن همه جنایت هولناک هم توّهمزدگی بود و هم فقدانِ قدرتِ تخیّل. آیشمان هم از واقعیت بریده بود و به جای آن، معجونی از اباطیل ما بعدالطبیعی در سر پخته بود، و هم نمیتوانست مجسّم کند که چه بلایی بر سر قربانیانش میآوَرَد و آنان چه درد و رنج عظیمی متحمّل میشوند. لااقل، اگر از نیروی تخیل بهره میداشت میتوانست، در عالم ذهن، به ابعادِ درد و رنجِ قربانیانِ تبهکاریهای خودش واقعیّت و محسوسیّت و ملموسیّت بدهد.
.
(از
استاد مصطفی ملکیان در همین باره، اینجا(+) بخوانید)
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر