پریشب به دعوت یکی از رفقا همراه یک گروه شدم برای "چهارشنبه سوری"؛ اولین تجربه من بود از این جنس. بیشتر از صد نفری بودیم. راندیم کیلومترها دورتر از بندر. جایی جمع شدیم دور آتش. برای من هیچ گاه چهارشنبه سوری مهم نبوده؛ انرژی نمی گیرم از این آتش و پریشب هم نگرفتم. نمی خواهم ایمان و اعتقاد کسی را زیر سئوال ببرم ولی همان اندازه به چاه جمکران و پارچه و دخیل بستن اعتقاد دارم که به چهارشنبه سوری! ... سرگروه اما کار جالب و به نظر من مهمی کرده بود؛ در حالی که همه دور آتش جمع شده بودند، متن هایی تهیه کرده بود که کسی با صدای بلند از روی کاغذ می خواندش و همه گوش می کردند تا "بدانند" ... همه لذت و انرژی من از این مراسم خلاصه شد در یکی از این متن ها ... بخوانیدش
*
هر هزار سال یك بار فرشتهها قالی جهان را در هفت آسمان میتكانند، تا گرد و خاك هزار سالهاش بریزد و هر بار با خود میگویند: "این نیست قالیای كه قرار بود انسان ببافد، این فرش فاجعه است با زمینه سرخ خون و حاشیههای كبود معصیت، با طرحهای گناه و نقش برجستههای ستم". فرشتهها گریه میكنند و قالی آدم را میتكانند و دوباره با اندوه بر زمین پهنش میكنند.
رنگ در رنگ، گره در گره، نقش در نقش، قالی بزرگی است زندگی، كه تو میبافی و من میبافم، همه بافندهایم، میبافیم و نقش میزنیم، میبافیم و رج به رج بالا میبریم، میبافیم و میگسترانیم. دار این جهان را خدا برپا كرد، و خدا بود كه فرمود: "ببافید" و آدم نخستین گره را بر پود قالی زندگی زد و هر كه آمد، گرهای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت و چنین شد كه قالی آدمی رنگ رنگ شد؛ آمیزهای از زیبایی و نازیبایی، سایه روشنی از گناه و صواب.
گره تو هم تا ابد بر این قالی خواهد ماند، طرح و نقشت نیز، و هزاران سال بعد، آدمیان بر فرشی خواهند زیست كه گوشهای از آن را تو بافتهای. كاش گوشهای را كه سهم توست، زیباتر ببافی ...
*
هر هزار سال یك بار فرشتهها قالی جهان را در هفت آسمان میتكانند، تا گرد و خاك هزار سالهاش بریزد و هر بار با خود میگویند: "این نیست قالیای كه قرار بود انسان ببافد، این فرش فاجعه است با زمینه سرخ خون و حاشیههای كبود معصیت، با طرحهای گناه و نقش برجستههای ستم". فرشتهها گریه میكنند و قالی آدم را میتكانند و دوباره با اندوه بر زمین پهنش میكنند.
رنگ در رنگ، گره در گره، نقش در نقش، قالی بزرگی است زندگی، كه تو میبافی و من میبافم، همه بافندهایم، میبافیم و نقش میزنیم، میبافیم و رج به رج بالا میبریم، میبافیم و میگسترانیم. دار این جهان را خدا برپا كرد، و خدا بود كه فرمود: "ببافید" و آدم نخستین گره را بر پود قالی زندگی زد و هر كه آمد، گرهای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت و چنین شد كه قالی آدمی رنگ رنگ شد؛ آمیزهای از زیبایی و نازیبایی، سایه روشنی از گناه و صواب.
گره تو هم تا ابد بر این قالی خواهد ماند، طرح و نقشت نیز، و هزاران سال بعد، آدمیان بر فرشی خواهند زیست كه گوشهای از آن را تو بافتهای. كاش گوشهای را كه سهم توست، زیباتر ببافی ...
بسیار بسیار عالی بود. سپاس.
پاسخحذفهر چندم که شما با انتقاد موافقترید نمیشه نگفت اینهمه زیبایی که در متن دوم اومده قابل تحسین و تمجیده.سمتی که انگشت اشاره شما نشون میداد چیزایی بود که هیچوقت ندیده بودم اما خیلی واضح بودند و این تبحر شما در تجسم اونا بود.
پاسخحذفممنون
اما بنظر من :آتیش و هر چیزی که نور داره به جسم و روح ما انرژی می ده چه آتش پرست باشیم چه نه. چه ما این انرژی رو حس کنیم ,چه نکنیم.احتمالا"اگه آدم در طول روز ها آفتاب جنوب خورده باشه این انرژی زیاد احساس نمیشه و لی اگه تو شمال باشه و روزای تموم نشدنی ابری و...
پاسخحذفمتن زیبایی بود.به عبارتی همان" خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد"
پاسخحذف***
پیشاپیش سال سبز صبر و استقامت مبارک.