برای تعمیر قطعه ای از چرخ ماشین رفته بودم تراشکاری. مرد جوانی سه چرخه آبی رنگ بچه گانه ای را که از زیر فرمانش شکسته بود، آورده بود برای جوش دادن و تراش. تراشکاری، تراشکاری بزرگی نبود به همین دلیل دو باری که دستگاه برش با صدای ناخوشایندی وقت کار روی همان سه چرخه خاموش شد، دل همه ما ریخت و حتی آن پدر جوان و خوشرو همچی عقب پرید که خورد به من. وقتی که داشت می رفت گفتم: "سه چرخه مال پسرتونه؟" گفت: "نه مال دخترمه". بدون آن که بپرسد چرا چنین حدسی زده ام، خودم گفتم: "دخترها با احتیاط بیشتری "رانندگی" می کنند". این ها را که می گفتم یاد مهشاد خودمان بودم! ... گفت: "در باز بوده و حواس خانمم نبوده، دخترم بی هوا رفته راه پله و افتاده و هم سر خودش شکسته هم سه چرخه. هر چی هم گفتیم که یکی دیگه شو می خریم قبول نکرد و گفت همونو می خوام. حالا با سر شکسته منتظره که این سه چرخه شود ببرم براش" ... آن دخترک حالا باید یک دنیا خوشحال باشد ... دنیا فقط روی همین بهانه های خوشحالی است که تحمل پذیر است؛ سایز بندی دارد اما؛ کم و زیاد و بزرگ و کوچک دارد این خوشحالی ها، این بهانه های زندگی!
سلام
پاسخحذفاصلا اصل موضوع همین است و خوشبختی و بهانههایی برای احساس خوشبختی ! و این دقیقا چیزی است که در طی قرون اعصار اثبات شده. نمونهی زیبای سینمایی این قضیه فیلم همشهری کین است . همینطور که میگویند به همه چیز میشود از دریچهی تهدید یا فرصت نگاه کرد و آن قضیهی معروف نیمههای پر و خالی لیوان. اشاره به نکتهی خوبی کردی که بخصوص در این شرایط بسیار مهم است.
سلام
پاسخحذفنازی
آخی
بچه ها خیلی نازن
حتی با یه لپه هم مشغول میشن
خوش به حالشون
به نظرم خوشبختی یعنی همین که از چیزی که داری نهایت لذت رو ببری