یک تابستان دیگر دارد تمام می شود. من این فصل را خیلی دوست دارم، یا بهتر بگویم دوست داشتم . فصلی "برای خود بودن"، و تعطیلی یک رسم: رسم خواندن و خواندن برای کارنامه درخشان تر! تابستان، فصل خواندن برای لذت بردن از خود "خواندن"، دوچرخه و موتور سواری در کوچه باغ ها خاکی و آب گرفته، مستی از بوی گل هایی که حتی نامشان را درست نمی دانی، و خیره ماندن به سبزی درختان سرفراز، غرق شدن در نسیم خنکی که هر از گاهی پرده اتاق را به احترام کنار می زند تا تن تو را نوازش دهد. جمع شدن دور مادر و پدر توی ایوان خانه و خوردن چایی های همیشه خوش طعم ... آخر تابستان های صایین قلعه را هم که گره زده اند به "انگور"، انگار زمین و زمان رنگ و طعم انگور به خود می گیرد ... و پاییز فصل "دلتنگی" چسبیده به فصل "برای خود بودن"! ... و چه داستانی است داستان عمر ... /ا
توضیح درباره عکس: این عکس را به طور اتفاقی در دنیای مجازی دیدم. حالا آن علیا مخدره را که نبینید انگاری خانه کوچه گرایلوی ما را دیده اید. شباهت غریبی دارد. /ا
توضیح درباره عکس: این عکس را به طور اتفاقی در دنیای مجازی دیدم. حالا آن علیا مخدره را که نبینید انگاری خانه کوچه گرایلوی ما را دیده اید. شباهت غریبی دارد. /ا
عكس قشنگيه
پاسخحذفبگي نگي يه شباهتهايي هم به منزل ما دارد
متن خوبی بود . موفق باشی
پاسخحذفآقا بد جوری دلم گرفت .یاد باد آن روزگاران یاد باد .
پاسخحذفبرعکس من حاضرم همه تابستونممو بدم که شش ماه پاییز این فصل دلتنگی رو داشته باشم...که من با هر روز این فصل زندگی میکنم...عجب کوچه گرایلویی...الان هم همینجوریه؟؟؟؟
پاسخحذف