چقدر گرمش بود. انگاری داشت می سوخت. دلش مثل سیر و سرکه می جوشید. هر چی سوت زد، هرچی هی کلاه شو برداشت و گذاشت کسی حواسش نبود. دیگه صبرش تموم شد. سرریز کرد آب و آتیش زیر خودشو خاموش کرد. حالا خیال کتری راحت تر شده بود. /ا
سلام . اینکه مینویسی و امیدواری می دهی مایه افتخار من هستی. دورادور درود می فرستم.حالا که سالها از آشناییمان میگذرد،حالا که بیش از همیشه هول چنگ به جانمان انداخته احساس دلتنگی برای امسال محمد معینی میکنم .از بابت بعضی مناقشات جوانانه در آن سالها هنوز شرمسارم.به هم-جان عزیزت هم سلام برسان.
سلام حامد عزیز ! باور کن یادم نبود آن مناقشات جوانانه . خوشحالم که سری به یادگار من روی وب می زنی. سلام تو را هم زهرا می رسانم. تو هم به همسر عزیز سلام برسان
سلام . اینکه مینویسی و امیدواری می دهی مایه افتخار من هستی. دورادور درود می فرستم.حالا که سالها از آشناییمان میگذرد،حالا که بیش از همیشه هول چنگ به جانمان انداخته احساس دلتنگی برای امسال محمد معینی میکنم .از بابت بعضی مناقشات جوانانه در آن سالها هنوز شرمسارم.به هم-جان عزیزت هم سلام برسان.
پاسخحذفسلام حامد عزیز ! باور کن یادم نبود آن مناقشات جوانانه . خوشحالم که سری به یادگار من روی وب می زنی. سلام تو را هم زهرا می رسانم. تو هم به همسر عزیز سلام برسان
پاسخحذف