۱۴۰۱ آذر ۲۵, جمعه

از «زن، زندگی، آزادی» تا به امید برنده شدن در لاتاری!


 

اول) شعار، پیشانی و تابلوی یک جنبش، یک فرهنگ و یک جامعه است.

 

شعار «زن، زندگی، آزادی» زیباست و متعالی.

"زن" به اعتبار تفسیر ابن‌عربی (ره‌) که «تجلی حق به کامل‌ترین شکل در وجود زن مشاهده می‌شود» و نه به تعبیر شهوت‌اندود انقلابی‌های حشری!

 

این شعار، مطالبه معنا و  "زندگی" است با ابزار "آزادی".

فعلی اخلاقی است که انتخابی باشد، آزادانه برگزیده شود؛ مُلکی که در آن دزدی نمی‌شود به این دلیل که حق‌خوری و یغمای مال دیگری قبیح و بی‌برکت شناخته شده اخلاقی است نه ملکی که در آن، از ترس گزمه و حبس سرقت نکنند و شاید همین بود که بهانه بعثت واپسین پیام‌آور آسمانی کامل کردن مکارم "اخلاقی" بود؛ رساندن بشر به معرفتی که خودش به آزادی، خیر و صلاح را  برگزیند.

در این شعار "زندگی انسانی" مقصود است، زندگی برای انسان و نه برای ایدئولوژی گریزان از پاسخ به سوال‌های اکنون.

آخرین بخش این شعار دقیقاً همانی است که در میانه‌ی «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» نشسته بود و حالا مزین به تجربه‌ای ۴۴ ساله، جان تازه و دوباره گرفته و ابقا می‌شود.

 

دوم) شعار «امسال سال خونه [...]»، شعار بسیار بدی است، منحوس می‌نُماید؛ صحه بر "خونریزی" است، نه این که این بد خواندنش، ردّیه بر توان و یا حتی شوق خونریزی کسانی باشد که "قانونی" مجاز بر خونریزی شده‌اند(!)؛ نه. این شعار صحه بر این است که راه، از بین خون "باید" بگذرد. رد خون به سادگی پاک شدنی نیست. فرض نباید "سال خون" باشد. اگر "خون" وسیله باشد، به چه اعتبار "هدف" نشود؟ این ترسناک نیست؟

کاش این شعار برافتد.

 

سوم) شعار «تا [...] کفن نشود، وطن وطن نشود» حتماً ترسناک است؛ نشانه "نفرت کور" است، راندن همه به یک چوب، جواز معنوی کشتار و بی‌رحمی.

در "نفرت کور" خودمان را از زحمت جداکردن سره از ناسره معاف می‌کنیم، مسئله را تا سرحد رضایت ِ آسان به نیستی مطلق دیگری، ساده می‌کنیم. تاریخ از عاقبت چنین رضایت‌هایی (حتی در کلام و شعار) خاطرات غم‌انگیزی دارد.

چرا در بین آنانی که لباس و کار و اعتقادشان را نمی‌پسندیم، که حتی دشمن می‌داریم، دنبال "استثناها" نگردیم؟ که کشف و معرفی‌شان کنیم؟ که بگوییم راندن همه افراد یک طیف و یک جریان، با یک چوب به قعر بی‌آبرویی و نابودی صواب نیست، که متحد کردن نیروهای آن سوی میدان است.

 

در میدان جنگ، آنکه برای دشمن خود دوست مهیا می‌کند و دشمنان‌اش را علیه خود متحد می‌کند، خواه-ناخواه علیه خود عمل کرده است مگر این که مطمئن به قدرت لایزال و دشمن‌شکن قطعی خود باشد. این اطمینان خیلی وقت‌ها در ذات خود یک "غرور بی‌پشتوانه" است که به نابودی صاحب خود منجر می‌شود.

 

دمیدن بر نفرت ِ کور که خواسته و ناخواسته و دیر و زود به خشونت ِ کور منتهی می‌شود، متحد کردن دشمنان است.

 

چهارم) همان اول نوشتم که اعتراض‌های خیابانی "جمع" می‌شود (ولی مسئله "حل" نمی‌شود) هر چند مثل خیلی‌ها چنین عمق و وسعتی بر آن متصور نبودم. این عمق و وسعت هم نظام را و هم جهان را تکان داده است. "جهان" به طرز بی‌سابقه‌ای به تعریف تازه‌ای از رابطه "جمهوری اسلامی" و "ایران" دست یافته است - این مقال قضاوتی در باطل و حق بودن این قضاوت نمی‌کند.

کارکردهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی حاکمیت دچار گاه فلج توامان مغزی و حرکتی شده و تنها کارکرد امنیتی است که دست‌کم قطعاً دچار فلج حرکتی نیست. امیدواری به، یا ناامیدی از درک اقتضائات شرایط بی‌سابقه‌ی حاصل آمده توسط تصمیم‌گیر و تصمیم‌سازان اصلی می‌تواند تصور ایران ِ فردا را شکل بدهد.

 

آن آن چه کمتر تردیدی در آن هست این است که در چنین وضعیتی حاکمیت به دلیل  کنترل نارضایتی، به ویژه به دلیل ناتوانی‌‌هایش در حوزه اقتصادی، در دو راهه‌های اقدام "مهم" یا "فوری"، عموما دومی را برمی‌گزیند؛ به عنوان نمونه: "مهم" است که قیمت بنزین افزایش داده شود ولی ناراضی‌تر نکردن مردم "فوریت" دارد، مهم است که مصرف آب و انرژی به دلیل بحران جدی آب و توسعه میادین گازی سختگیرانه مدیریت شود ولی ناراضی‌تر نکردن مردم تا اطلاع ثانوی، "فوریت" دارد؛ و از این قسم بسیار!

 

به دیگر معنا افق مدیریت کشور به ماه و روز و حتی ساعت کاهش پیدا کرده تا حتی‌المقدور عامه مردم "فعلاً" عصبانی‌تر و ناراضی‌تر نشوند و یا دست‌کم مجال بروز آن را پیدا نکنند (نمونه: بی‌تماشاگر برگزار کردن مسابقات فوتبال).

 

در این چرخه، منابعی که متعلق به آیندگان است راحت‌تر به یغما خواهد رفت. این بسیار مهم و نگران‌کننده است ولی کسی که دچار "کمبود" است، فوریت را بر اهمیت ترجیح می‌دهد به امید واهی بروز اتفاقی که گشایشی در کارش باشد؛ شاید در حد برنده شدن در لاتاری!

آیا این وضعیت درست اداره یک مملکت تاریخی و پر از منابع غنی مادی و انسانی است؟!

 

پنجم) «اگر یگانه راه حل، مرگ باشد ما در راه درست نیستیم. راه درست آن است که به زندگی، به روشنایی رهنمون باشد» - نمایشنامه راستان / آلبر کامو / ترجمه سپیده نوروزی / صفحه ۱۰۵


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر