از اندوهاش، دستکم به قدر وسعت شانههایم، کاش باری بر من بود. جای دوری نمیرفت؛ همین حوالی انبار میشد؛ کنار حرم یاد، نزدیکتر از رگ گردن ... غصه - و حتی که مایه "خوف" - عظیمی است بینصیب بودن از سهم اندوه آنانی که شگرف و برگزیدهاند و سر. لیاقت تسلا چه مایه فخری بود. از اندوهی پیش رو ترسیده بودم که آوار شود و شده بود بالاخره ... از این اندوه و ترسها همیشه ترسیدهام، همیشه جا ماندهام.
باد ببرد غم را، باران بشویدش.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر