۱۴۰۱ آبان ۴, چهارشنبه

«چون آن‌قدر کورند ... »

 

رمان "بیوه‌ها"ی آریل دورفمن، داستان زنانی است که مردان‌شان بازداشت می‌شوند و دیگر برنمی‌گردند. گاهی رودخانه جنازه‌ای می‌آورد که قابل شناسایی نیست («دورانی که ما در آن زندگی می‌کنیم عادی نیست، قربان. نکند به نظر شما عادی است که هیچ مردی در خانه‌ی من نمانده، که دو پسرم کشته شده‌اند، که دخترانم خواستگاری ندارند تا به خانه‌ی بخت بروند، که شوهرم دو سال پیش دنبال تئودور ساراکیس به پایتخت رفته و دستگیر شده و حالا بعد از دو سال جنازه‌اش را شناور در رودخانه پیدا می‌کنم؟»)

 

کتاب، داستان تلخ  زنانی سیاهپوش است که هر روز بر لب رودخانه در انتظار جسدی هستند که شاید به روی آب برگردد. سوفیا میدان‌دار است («جنازه‌ی مردان‌مان را به ما پس بدهید. این اولین خواسته‌ی ماست.») پلیس پاسخگو و یا حتی در جستجوی این مردان مفقود شده نیست و تمام سعی‌اش در انکار رابطه بین این اجساد و دولت و نیروهای امنیتی است.

 

زن‌ها تصمیم می‌گیرند اطمینان پیدا کنند که مردهای‌شان خاکسپاری محترمانه‌ای خواهند داشت، «تکه زمینی که در آن آرام بگیرند.» 37 بیوه دادخواستی ارائه می‌کنند. مقامات امنیتی نگران و خشمگین می‌شوند («آخر کجای دنیا چند زن بی‌سواد می‌توانند نیروهای مسلح کشور را به مخمصه بیندازند؟»).

...

**

من این پاراگراف این رمان را خیلی زیاد دوست دارم:

 

«آدم‌ها هیچوقت تنها نیستند. در بدترین لحظه‌ها هم کافی است به درون خودت رجوع کنی و آن جا او، تو، هرکس، چیزی را می‌بیند که… خب، واقعیت این است که هر آدمی گوشه‌ای از دلش را خانه‌ی کسانی می‌کند که دوستشان دارد. و کل قضیه همین است. اگر عشقی وجود داشته باشد، آن آدم‌ها درون تو هستند. این نظامی‌ها فکر می‌کنند ما بی‌دفاع و درمانده‌ایم. اما دل آدم بیشتر برای خود آنها می‌سوزد، چون آن‌قدر کورند که ارتباط‌شان با درون خودشان قطع شده است.» (صفحه ۱۹۳)


 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر