حالا چهل روز از آن تجربه ناخوشایند بازجویی هشت ساعته (در 16 شهریور 1401) گذشته.
من از زمستان 88 تا پیش از چهل روز قبل، به خاطر یادداشتهایم در وبلاگ و بعد: کانال تلگرامی و توییتر، هفت-هشت بار به ستاد خبری اطلاعات (بندرعباس و زنجان) احضار شده بودم، اما از اسفند 99 به بعد، فاصله این احضارها ناگهان خیلی کم شد؛ دقیقا بعد از مصاحبه 12 اسفند 99 با بی.بی.سی؛ اسفند 99، آبان 1400، بهمن 1400. یک بار هم اردیبهشت پیارسال احضار و ملاقات داخل یک ماشین توی خیابان که خیلی جدی تهدید شدم که منجر به سکوت چهارماههام در توییتر شد؛ سکوتی که با خودم قرار گذاشته بودم همیشگی باشد و نشد! (+)
چند روز پیش هم یک تهدید تلفنی دیگر که «شما باید ده برابر بیشتر مراقب باشید»!
در آن بازجویی طولانی در دفتر پیگیریهای ویژه اطلاعات، تعهد دادم که علیه نظام و انقلاب و رهبری ننویسم و در نوشتن حدود شرعی و قانونی را رعایت کنم! در بازجویی داشتم درباره توییتهایم توضیح میدادم و مینوشتم؛ بیشتر از 20 صفحه شد که دیگر متوقف شدم و عقب نشستم. هیچ تجربه گوارایی نبود!
چند روز بعد از این تجربه بود که داغ "مهسا امینی" بر دل و جانها نشست و بعد انگار بغضهای فروخورده خیلیهامان راه به بیرون پیدا کرد ... و من در این مدت مدام احساس ضعف و ذلت و تحقیر کردهام، مدام نوشته و پاک کردهام، حتی از شوق سابقم به کتاب خواندن افتادهام، فقط دوست دارم لم بدهم جلوی تلویزیون و فیلم ببینم و خبر بشنوم؛ یک تخدیر ویرانگر.
به حد بیسابقهای از خودسانسوری رسیدهام!
شما که مرا خواندهاید، باید بدانید اینها را؛ باید بدانید چرا چنین (بیش از هر زمان دیگری)، بیبار و ثمر شدهام.
این پیام دایرکت فرستاده شده:
پاسخحذف****
خیلی سعی کردم مطلبی رو که الان می خوام خدمتت عرض کنم به صورت کامنت، پای پست بیبار و ثمر وبلاگت بذارم ولی نشد که نشد ... نمی دونم چرا ... در هر حال خدمتت عارضم که بعد از خوندن اون پست خیلی غمگین شدم و مثل خیلی از اوقات دیگه رفتم سراغ دیوان لسان الغیب ... این هم نتیجه اش 👇
عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت
عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت
.
.
.
سرت سلامت رفیق نادیدۀ سربلند