معشوق که مملوک نبود. عاشق ِ بازنده حتی در «تنگنای حیرت از نخوت رقیب» هم، اگر که روشنای دل و جان معشوق را بیشتر از تملک او خواسته باشد، همه درد و حسرت و اندوه میبرد و جز گل بر جمال معشوق و آفتاب در دل و جان او نمیخواهد. نهانخانه و خلوت خودآراستهی دل او را بس حتی اگر تردید ِ مکرر ِ "تسلیم آسان"، او را ذره ذره بپوساند. گو بپوسد، اما نور، همچنان از جمال جانان باشد بر آن نهانخانه، که عاشق «پسندد آنچه را جانان پسندد.»
«آغوش معشوق، مقتل عشق است» تسلّای عاشقانی چنین بازنده بوده، من الازل الی الابد؛ شوکرانی شیرین، دلیلی مجلل برای حیات عشق.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر