۱۴۰۰ خرداد ۱۵, شنبه

15 خرداد و دو مسئله

اول) 15 خرداد سال 42، اسدالله علم نخست‌وزیر بود و آن شدت عمل را نشان داد. برخی معتقدند اگر آن شدت عمل نبود، شاه همان روزگار ساقط شده بود. برخی هم معتقدند شدت سرکوب سال 42  از قضا "شروع ِ پایان" نظام شاهنشاهی بود؛ پایانی که  کمتر از شانزده سال بعد محقق شد.

اسدالله علم بعدها و در یادداشت‌های دوره وزارت دربار خود (از آبان 45 تا مرداد 56) از کشته شدن مردم در پانزده خرداد  ابراز ناراحتی کرده! در یادداشت‌های 15 خرداد 46 (4 سال بعد از واقعه) نوشته که برای خانواده کشته‌شدگان (حدود 100 نفر)، مستمری دو برابر درآمد نان‌آور خانه تعیین کرده بوده. علینقی عالیخانی (وزیر کابینه علم) حتی از تأمین هزینه‌های تحصیل در دانشگاه خانواده‌های مذکور سخن گفته و یادآوری کرده که «به یاد دارم تا شب انقلاب 57 هنوز کسانی بودند که از بودجه نخست‌وزیری از این بابت پول می‌گرفتند.» ستاره فرمانفرمائیان هم در خاطرات خود تلاش دولت برای جبران خسارت خسارت‌دیدگان را تایید کرده است (+).



 

دوم) در فرازی از سخنرانی آیت‌الله خمینی در 13 خرداد 42 که منجر به بازداشت وی و قیام 15 خرداد شد، رهبر آینده براندازی نظام شاهنشانی از پدیده خاصی و قابل تأملی خبر می‌دهد؛ شادی مردم ایران از سرنگونی دیکتاتور توسط نیروهای خارجی! ...

بخوانید: «ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت‌ ‌‏می‌کنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند می‌کنند تو را. من میل ندارم که یک‌ ‌‏روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند. من یک قصه‌ای را برای شما نقل می‌کنم که‌ ‌‏پیرمردهای‌تان، چهل ساله‌های‌تان یادشان است، سی‌ساله‌ها هم یادشان است. سه دسته ـ سه‌ ‌‏مملکت اجنبی - به ما حمله کرد: شوروی، انگلستان، امریکا به مملکت ایران حمله‌ ‌‏کردند؛ مملکت ایران را قبضه کردند؛ اموال مردم در معرض تلف بود، نوامیس مردم در‌ ‌‏معرض هتک بود، لکن خدا می‌داند که مردم شاد بودند برای اینکه پهلوی [رضاشاه]‌‏ رفت. من‌ ‌‏نمی خواهم تو اینطور باشی؛ نکن. من میل ندارم تو اینطور بشوی، نکن! اینقدر با ملت‌ ‌‏بازی نکن!«

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر