۱۴۰۰ خرداد ۱۷, دوشنبه

نور


یک چیزی توی این عکس جلال (آل‌احمد) و سیمین (دانشور) هست که مجال عبور و لغزیدن آسان به چشم نمی‌دهد.

اینجا همان خانه‌ای است که جلال در غیاب سیمین می‌ساخت وقتی سیمین برای تحصیل آمریکا بود (سال 31) و برای او نامه می‌داد و از جزییات نقشه و ساختمان می‌گفت («ساختمان را در گوشه‌ی شمال غربی زمین خواهم کرد. از دو نظر: یکی ازین نظر که دو دیوار صرفه‌جویی خواهد شد (نزدیک به ده‌هزار آجر) و دیگر ازین نظر که به قول مهندس‌های ساختمان نور شرق خیلی مفیدتر از نور غرب است و اگر در شمال غربی بسازیم، هم از شرق و هم از غرب نور خواهیم داشت ...») ... نمی‌دانم چه چیز این عکس "خاص" است؛ بی‌نظیر است، وزن دارد و در عین حال آن زنگ "هراس‌ناک" زمان را می‌نوازد ... نمی‌دانم، نمی‌دانم ... یا نکند همه چیز زیر سر همان نوری است که سینه جلال را روشن کرده و روی بازوی سیمن است و در قاب این عکس محصور؟ همانی که جلال آن همه به "بودن"اش و به "زیاد" بودن‌اش نقشه خانه را چیده بود. از خورشیدی که بود و است؛ بی‌جلال و سیمین هم! ... چرا من دوست داشته‌ام این عکس، یک بعدازظهر تابستانی بوده باشد؟


جلال 52 سال قبل و سیمین 10 سال پیش از دنیا رفته‌اند.






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر