اول) مرحوم جلال آلاحمد در توصیف صحنه اعدام شیخ فضلالله نوری نوشته بود: «من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال بر بام سرای این مملکت افراشته شد» ... سالها بعد از انقلاب مشروطه و اعدام شیخ فضلالله نوری و جملهسازیهای جلال آلاحمد، کارگر جوان اهوازی به دلیل پرداخت نشدن حقوق خود از سوی کارفرما و فقر مالی، خود را سر چاه نفتی در هویزه حلق آویز کرد و جان سپرد؛ تا بوده "چاه نفت" نماد ثروت و دارایی بوده ولی «من نعش آن کارگر را بر سر داری که خود بر بالای چاه نفت برافراشت، همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای "توانمندی در فقیر نگاهداشتن مردم" پس از هزاران سال بر بامسرای این مملکت افراشته شد.»
.
دوم) از سال 75 (یک سال قبل از انتخابات جریانساز خرداد 76) طرح ولایت، توسط سپاه در اردوگاه مصفای سیدالشهدای آبعلی برگزار میشود. در این دوره دانشجویان "متصل به سپاه" در مورد اندیشه سیاسی مورد تایید سپاه آموزش میبینند و برای انجام ماموریت به دانشگاه و شهرستانهای خود اعزام میشوند. سردار فدوی (جانشین فرمانده کل سپاه) اخیراً در جمع کادر اجرایی بیست و پنجمین دوره طرح ولایت در این اردوگاه مصفّا گفته: «حضرت سلمان وقتی پشت سر امیرمومنان راه میرفتند یک جای پا باقی میماند. یعنی دقیقا پا جای پای امام خود میگذاشتند. این ولایتمداری است. وقتی امام نظر میدهد فرد نباید نظر علیحده داشته باشد، خاصه در مورد کاری مثل طرح ولایت که نظر صریح و مستقیم امام جامعه است.» ... فرق "ولایتمداری" با "اطاعت محض از یک انسان نامعصوم" چیست؟ ... «در آیه 31 سوره توبه آمده است که یهودیان و مسیحیان عالمان دینی خود را میپرستیدند (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دونالله) و مرحوم (علامه) طباطبایی، در المیزان فی تفسیر القرآن، در مقام تفسیر این آیه و این که چگونه یهودیان و مسیحیان روحانیپرست شده بودند، میآورد: «اینکه یهودیان و مسیحیان عالمان دینی خود را نیز، غیر از خدا، میپرستیدند به این معناست که بیقید و شرط به سخنان آنان گوش میسپردند و از آنان اطاعت میکردند و حال آن که فقط خداست که باید بیقید و شرط اطاعت شود.»»(+)
.
سوم) عصر دیروز، جمعه، هم پلاستیکفروشی دیدم، هم بستنیفروشی و هم ساندویچی؛ غلغله. کتابفروشی هم رفتم: امّا خلوتِ خلوت. "شکم" و تنظیمات "پلاستیکی" زندگی، در حد اعلای توجه شهروندان. تا ساعتها حالم خوش نبود. چندماه قبل برای خبرنگار یک روزنامه محلی که درباره کتابخوانی پرسیده بود، نوشته بودم: «به گمان من هنوز سبد خانوار ایرانی از اقلام فرهنگی و به خصوص کتاب بسیار خالی است. اوضاع فیلم و موسیقی (چه مجاز و چه فیلمهای روز دنیا) قدری بهتر است به خصوص نزد نسل جوان. من ِ نوعی هیچگاه سُفره و یخچال خانهام را خالی از نان و آب و خوراکی نمیخواهم چون "یقین" دارم "شکم" شوخی ندارد؛ اگر به موقع از ویتامینها و پروتیئن پر نشود، آزار میدهد! این "یقین" درباره "مغز" (به عنوان نماد "دانایی") وجود ندارد؛ یقین نداریم که اگر خوراک آن را تامین نکنیم، آزار میبینیم! نتیجه میشود همین؛ در اولویت بندیهای خرید، آن ته، جای کتاب و سینما و فیلم و تئاتر و موسیقی (و نه "موسیخی") است تازه اگر به آخر لیست نرسیده، شکم و دکوراسیون و مد روز لباس و وسایل پذیرایی و آشپزخانه، سفارش جدیدی ارائه نفرمایند! همین میشود که "ستاد تنظیم بازار مرغ" داریم، زیاد و فوری هم داریم، بالاترین مقامات کشور و استان هم روی ستاد نظارت دارند ولی "ستاد تنظیم بازار کتاب" نداریم. در بیتوجهی به احیای سهم فرهنگ در سبد خانوار، فشار رو به تزاید اقتصادی قطعا مهم است، ولی بیتردید همه بهانه و دلیل این نیست. لوریس چکنواریان (آهنگساز شهیر ایرانی) اخیراً جایی گفته بود در آلمان و اتریش بعد از جنگ جهانی دوم، اولین ساختمانهایی که بازسازی شد بناهای فرهنگی بود؛ در میان خرابیها، اجراهای هنری (نمایش و موسیقی) زودتر پا گرفت و همین شد که آلمان و اتریش، زودتر سر پا ایستادند. مردم باید "یقین" کنند که خالی بودن و به روز نشدن "مغز"، آنها را آزار خواهد داد، این آزار از جنس دلپیچه و ضعف قوای بدنی نیست که ناشی از خالی ماندن شکم از خوراکی است. این آزار منجر به ویرانی آینده و تاریخشان خواهد شد، به تبدیل شدنشان به غلامانی بیمواجب.»
.
چهارم) «نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم»؛ ... این را حسین منزوی گفته بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر