دیوارها که نزدیکتر میشوند
و سقف که کوتاه، لااقل باید گوشی باشد برای کلمات و برای حرفها؛ "چاهی"
حتی. باید دلی باشد برای "همدلی". زوال، تنهایی ِ مکرّر است و دستان
کوتاه و خالی بودن همه پُرهایی که گوش نداشتند، دل نداشتند و چاهی به تو نشان
ندادند. باید برگردی. بالاخره باید برگردی. نجات دهنده در آینه است. نور بخواه. آینه
بخواه. روزگار گوش و چاه و دل تمام شده بود و تو مکرر تخدیر کرده بودی خودت را و
همه جان و تنات را. آن که به تو نور و آینه داد را دوست بدار. «وسیع باش، و تنها،
و سر به زیر، و سخت»؛ "زوال" تکرار چرخیدن به دور خود بود ... زیر پا،
آن گوشه، از روزنی، نوری پیداست؛ حفرهای است انگار ... وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ
ضاقَتِ الاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ ... چه بار بزرگی بر دوش ...
by: Jean-Claude Coutausse |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر