۱۳۹۹ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

موزه‌ نبود


صحنه‌ای هست در فیلم سینمایی "سیانور" (فیلمی که به ماجرای قتل درون سازمانی "مجید شریف‌واقفی" در پیش از انقلاب پرداخته) که هما اعتمادی (با بازی هانیه توسلی) نگاهی حسرت‌بار به صفحات مجله جوانان می‌کند. هما اعتمادی را در این فیلم از روی شخصیت چند زن عضو سازمان مجاهدین خلق ساخته بودند به خصوص "منیژه اشرف‌زاده کرمانی" که بعدتر (بهمن ماه سال 54) به جرم شرکت در ترور چند مستشار آمریکایی، اعدام و تبدیل شد به اولین زن در تاریخ ایران که تیرباران شده ... کارگردان انگار خواسته بود حسرت‌های خواسته و ناخواسته یک "چریک" را یادآوری کند که به هر دلیل زندگی آرام را فروگذاشته  و پا در راهی پرمخاطره گذاشته بود ... آن نگاه "هما اعتمادی" به صفحات شاد و مفرح مجله جوانان، با عکس‌های جوانانی دور از تعقیب و خطر و زندان، به گمانم اگر نه "تلخ‌ترین"، یکی از تلخ‌ترین و تاثیرگذارترین صحنه‌هایی است که در این فیلم هست ... جزئیات زندگی و مبارزه بسیاری از چریک‌ها در قبل از انقلاب (فارغ از این‌که "راه مبارزه" را و "روش مبارزه" را به درستی و حق شناختند یا خود به هیولاهایی در اندازه‌های مختلف تبدیل شدند) بسیار قابل تامل است و "درنگ"زا. ستمکاری محمدرضا پهلوی و رژیمی که در مرداد سال 32، به باور بسیاری "ناحق" و با "ستمکاری ِ تمام"، سلطه‌اش را بر مقدرات کشور تحمیل کرد چنان روان و جان بسیاری را آزرده بود که راحت خود را فروگذاشتند. بسیاری از چریک‌ها و مخالفان، تحصیل‌کردگانی بودند که به راحتی در اقتصاد رو به رشد نفتی و تعامل گسترده و آسان با اقتصاد دنیا، می‌توانستند پولدار شوند و هراسی از تعقیب و شکنجه و زندان و تیرباران نداشته باشند ... اسفند 96 موزه عبرت را دیده بودم. خودم توی موزه چرخیده بودم؛ بی‌راهنما. گاهی بغضم راه به چشم‌هایم برده بود. از راه‌پله‌های تاریک و ترسناک زندان و شکنجه‌گاه کمیته مشترک ضدخرابکاری بالا رفته بودم. کمتر از یک ماه بعد به تماشای کاخ نیاوران رفته و فضای سرسبز و بزرگ و راه‌پله‌های روشن و تمیزش را به تماشا نشسته بودم. آنها که با رنج و درد از آن راه‌پله‌های تاریک بالا و پایین برده بودندشان، بالاخره بر کسانی که مملو از غرور در آن کاخ پا روی پا انداخته و از راه‌پله‌های روشن آنجا بالا رفته و پایین آمده بودند، پیروز شدند و به زیر کشیدندشان اما به بهای جان‌های عزیز بسیار، به بهای دردهایی که حالا حتی خواندن روایت‌شان هم آسان نیست، که بسیار سخت است. آن مبارزانی که از تن اعتبار نظام شاهنشاهی کندند، فارغ از روش‌شان و بی‌نظر به حال "بعد"شان، اگر عافیت آنی خود را پرستیده بودند، و در حسرت عکس‌های رنگی مجله جوانان متوقف مانده بودند، حالا "کاخ نیاوران" و زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری "موزه" نبودند.
.
توضیح: فعالیت‌ام را در توییتر کاملا متوقف کرده‌ام. کانال "شین" را هم به روز نخواهم کرد. همین چند روز پیش شروع کرده بودم نوشته‌ها را در فیس‌بوک هم منتشر کنم، که حالا به نظرم باید منصرف بشوم. فعلا وبلاگ را در حد مقدور به روز می‌کنم ... تهدید و بسیار تحدید شده‌ام؛ همین دو روز قبل ... البته که راضی نیستم، البته که خیلی غصه و خشم دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر