۱۳۹۸ اسفند ۶, سه‌شنبه

دریغ از پارسال



همین چند هفته قبل، یکی از دوستان در توییتر نوشت که سرِ کار متوجه شده بوده دو ساعت مچی توی خانه به دست بسته و حواس‌اش نبوده، همان روز آشنای دیگری نوشته بود بیرون از خانه متوجه شده که کفش‌های لنگه‌به‌لنگه پوشیده بوده. این‌ها را همان روزی که خوانده بودم‌شان، توی تاکسی برای راننده تعریف می‌کردم. گفت: چند روز پیش رفته بودم میوه بخرم، جای پارک نبود، یک جایی موقت پارک کردم رفتم میوه خریدم. چیز زیادی هم نخریدم ولی شد 120 هزار تومان. خانه که رسیدم خیلی اظهار خستگی کردم. همسرم گفت: چرا خسته؟ تو که با ماشین رفته بودی. راننده تاکسی می‌گفت که تا همسرش این را گفته بود، تازه یادش آمده بود ماشین را جا گذاشته ... هر دو خندیدیم. هر دو معتقد بودیم گرفتاری‌های روزمره و نگرانی‌ها آن قدر زیاد شده که حواس‌ها بیشتر از همیشه پرت است. بعد هر دو به چیز بدتری اعتراف کردیم؛ اینکه این روزها تازه روزهای خوش ماست! ... و این وحشتناک است، وحشتناک بود. 

حالا سال‌هاست مدام حال ِ "سال قبل"، هر چه بوده، بهتر از حال "امسال" بوده؛ یعنی فردا حتما بدتر از امروز خواهد بود. حتی وقتی غرق بدی و نکبتیم، باز به آسانی می‌توانیم وضعیت بدتر را تصور کنیم و باور هم بکنیم که سرمان خواهد آمد (و می‌آید). هیچ نشانه‌ای از "بهبود" نمی‌بینیم حتی اگر واقعا نشانه‌ای، جایی وجود دارد. یک نحوستی مثل یک روح پلید روی همه کشور سایه انداخته و انگار سیاهی آن در این سه ماهه بیشتر و بیشتر شده. "ترس از فردا" به یک "قاعده" تبدیل شده، انگار "مُردگان" خوشبخت‌ترین‌های این سرزمین‌اند و برای مردمی که چنین روز و ساعت‌های عمر را سپری می‌کنند، کدام طالع‌بین فردای روشنی دیده اگر که همتی برای "فهم مسئله"، "تغییر" و "قربانی" نکنند؟ 





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر