دست را در دست گرفت
جراحی که میخواست
دست بریده را پیوند بزند
دستی جدامانده از انسان
دستی نجاتیافته از جنگ
دستی که آسمان در رگهایش میچرخید
دستی
همانطور مانده در ساعت هفت و پنج دقیقه
دستی که دیگر خواب نمیرفت
مشت نمیشد
چنگ نمیزد به زندگی
دستی که انگشتهایش را باز کرده بود
و سرنوشت را رها کرده بود روی زمین
دستی
که دیگر نمیتوانستند مجبورش کنند
دستی تا ابد یکدست
دستی که از تمام چیزها دست کشیده بود
پس دست را گذاشت روی میز
رفت بیرون
که زخمهای پاییز را ببندد
لکههای خون را
از ابرها پاک کند
پوست شب را بشکافد
و استخوان ماه را جا بیاندازد
رفت
دست را گذاشت روبروی خدا
گفت:
دستی که آزادی را فهمیده است
دیگر
به بازوی انسان برنمیگردد
🔹
گروس عبدالملکیان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر