۱۳۹۷ مرداد ۱۶, سه‌شنبه

✳️ روزی روزگاری «پیام زنجان»



🔹 مرور) اولین نوشته من که پای مرا به کار در رسانه باز کرد، میانه مهرماه سال 77، گوشه بالا، سمت چپ، صفحه 3 هفته‌نامه پیام زنجان چاپ شد؛ یک طنز، که این روزها از خواندنش یخ می‌کنم، با امضای مستعار: «اسید سولفوریک»!
3 ماه بعدتر، با اعتماد جناب مهدی اسکندری و یوسف ناصری عزیز شدم دبیر صفحه سیاسی تا خرداد 84؛ 76 ماه. بعد یک دوره فترت 9 ساله و دوری از رسانه کاغذی به دلیل عزیمت از زنجان وقتی همزمان کار ویلاگ‌نویسی را جدی پی گرفتم و مارس 2011 (اسفند 89 – فروردین 90) شدم کاندیدای جایزه وبلاگ‌نویسی دویچه‌وله و سازمان گزارشگران بدون مرز. 4 سال قبل که به زنجان بازگشتم، 9 ماهی دست‌اندکار انتشار «فردای زنجان» و «بهار رحمت» بودم تا میانه خرداد 94 و بعد توقف دائم الّا یادداشت‌نویسیِ بی‌مواجب برای صدای زنجان و مردم‌نو و دو-سه روزنامه سراسری؛ شرق و بهار و قانون.
طبیعتاً از مهر 77، مسیر زندگی من تغییری جدی کرد وقتی مهندسی و کار فنی را به کناری گذشتم و مانوس کار رسانه و وبلاگ باقی ماندم. همه روزهای این قریب به 20 سال گذشته، پر است از یاد «رسانه» و «نوشتن»؛ تلخ، شیرین، بی‌روح و پوچی‌زده، هیجان‌انگیز و مفرّح. بسیاری را آزرده‌ام که شاید حق‌شان نبوده و بسیاری را نیازرده‌ام یا کم آزرده‌ام که نباید چنان می‌کردم؛ حق‌شان بود حال‌شان خراب یا حتی خراب‌تر شود؛ معجونی پر از باید و نباید و تجربه‌ها.
این‌جا گویا مجالی کوچک است برای چند خاطره:

🔹 جالب) یادم هست در هفته‌های منتهی به انتخابات مجلس ششم (بهمن 78)، اصلاح‌طلبان در زنجان جلسات دوره‌ای برگزار می‌کردند برای همگرایی. از بد حادثه، نوبت برگزاری جلسه در دفتر «هفته‌نامه پیام زنجان» دو-سه روز بعد از گزارش من بود درباره فضای انتخابات. یک میان‌تیتری داخل این گزارش زده بودم: «سمپات‌های اسدالله بیات» ... من مدعو جلسه نبودم و صرفا در  دفتر نشریه بودم که جلسه با تهاجم سنگین دوستداران آیت‌الله بیات به این گزارش شروع شد! چشم‌هایم از حیرت گرد شده بود وقتی صداهای بلند از اتاق جلسه بیرون می‌آمد.

🔹 تجربه) در معیت مدیران ارشد استان، رفته بودیم جلسه «مثلا» بازدید یهویی از کارخانه سرب و روی برای پیگیری موضوع آلودگی‌های این کارخانه مرگ‌ساز. هم سوال می‌پرسیدم و هم عکس می‌گرفتم. عکس‌ همه کسانی را که در جلسه بودند، یک به یک با شرح، روی صفحه اول چاپ کردیم ... تازه بعد از چاپ بود که بچه‌های بالا خبرمان کردند که نباید عکس مقام امنیتی را چاپ می‌کردیم و البته که دیر شده بود.

🔹 مستعار) پرکاربردترین اسم مستعارم، «سروش پارسا» بود! از بس یادداشت‌نویس کم بود و سختگیر بودم بابت چاپ یادداشت‌های دریافتی، ناچار خودم، همه را می‌نوشتم با امضاهای مختلف! آخرین ماه‌های حضورم در پیام زنجان، ستونی داشتم به اسم «چهارپاره» که «سروش پارسا» می‌نوشت! همان ایام «سروش پارسا» شد «روزنامه‌نگار منتخب» جشنواره مطبوعات شمال‌غرب (که در ارومیه برگزار شده بود). جایزه را محمد معینی برداشت برای خودش!

🔹 نامه) «امیری» کارشناس معاونت اقتصادی استانداری بود. ما اخباری از سفرهای خارجی (بی‌حاصل و بیت‌المال بر باد ده) مقامات وقت استانداری منتشر می‌کردیم. کسانی گمان کرده بودند که مستندات را امیری به ما می‌رساند. او را، به این دلیل یا هر دلیل دیگری، تبعید‌طور فرستادند طارم. امیری با مرحوم اسحاق کاظم‌پور، فرماندار وقت طارم، در راه بازگشت به زنجان، دچار سانحه شد و از دنیا رفت. من ماجرا را طی یادداشتی در پیام زنجان توضیح دادم. پدر مرحوم امیری، با خطی خوش، نامه‌ای به دفتر نشریه فرستاد از باب قدردانی افشای ماجرا ... هیچ لوح و تندیسی را چنان عزیز نگاه نداشته‌ام که این نامه پدر داغدیده را.




▪️ این متن را، برای نشریه «عصر ملت»، به درخواست‌شان به مناسبت روز خبرنگار، نوشته بودم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر