🔹 جناب
عمادالدین باقی نوشته است: «در سالهای اخیر کتاب های زیادی از سوی مراکز اسناد و مطالعات
تاریخی درباره انقلاب اسلامی منتشر میشوند که بعضا دادههای بسیار مهم، خیرهکننده
و راهگشا برای فهم رخدادهای دهههای اخیر در لابلای آنها یافت میشود. یکی از این موارد
در جلد اول از دوره چهارجلدی مجموعه تاریخ شفاهی است که توسط مرکز اسناد و کتابخانه
ملی منتشر شدهاند. جلد نخست آن خاطرات دکتر سیدحسین نصر است (...) دکتر سیدحسین نصر
درباره دیدار فرح و خودش با آیتالله خویی در ۲۸ آبان
۱۳۵۷ در نجف
با بیان اینکه آیتالله خویی گفته بود برای شاه پیغامی دارم و چون شاه نمیتوانست برود
فرح را به عراق فرستاد، افزوده است: یک روز شهبانو به من گفتند که من برای دو روز دارم
میروم عراق شما هم حتما باید بیایید (...) در عراق، وزیر بهداری (عراق) به شهبانو
گفت که صدام حسین میخواهد شما را ببیند. شهبانو اجازه شاه را گرفت (...) صدام پرسید
شما عربی بلدید؟ میتوانید ترجمه کنید؟ گفتم بله میتوانم. گفت من میخواهم یک حرفهایی
بزنم و نمیخواهم هیچ مترجمی باشد. فقط من و شما و ملکه. پیغام او برای تاریخ خاورمیانه
خیلیخیلی مهم است. بعد از آن به اتاق دیگری رفتیم. اول تعارف و سلام و علیک. بعد گفت.
کیف اَخی الشاه؟ حال برادرم پادشاه چطور است؟ و گفت من این پیغام را برای برادر خودم
شاه دارم. به او بگویید: «تانکها را بیاورند در خیابان و فقط آنجا نگه ندارند هر کسی
شلوغ کرد لوله توپ را متوجه مردم کنند و در کنند.» این جمله بعدی خیلی قابل توجه است:
«بهتر این است که ۳۰۰
نفر الان بمیرند تا اینکه یک میلیون ایرانی و عراقی بعداً بمیرند.»
(...) دو روز بعد به تهران آمدیم (...) شاه پرسید سفر چطور بود. من هم گفتم ملاقات
آیتالله خویی و زیارت و پذیرایی و ضمن توضیح اینکه سفر چطور بود، پیغام صدام را گفتم.
ایشان یک نگاهی کرد و همین طور که قدم میزد، گفت: «من یک سرهنگی نیستم که کودتا کرده
باشم. من پادشاه ایرانم. من نمیتوانم دستم را به خون آغشته کنم به طوری که صدام انتظار
دارد و این کار را نخواهم کرد». البته سربازها آمده بودند، حمله شده بود در میدان بهارستان،
در عینالدوله و جلوی دانشگاه تهران و یک عده از جوانهای بیچاره ایرانی زخمی و کشته
شده بودند ولی چیزی که صدام میخواست این نبود، او میخواست که وقتی تانکها به خیابان
آمدند واقعاً توپ شلیک کنند. (... )» - متن کامل +
🔹 حتی
اگر روایت دکتر نصر درست نباشد، بارها با کسانی مواجه شدهایم که معتقدند اگر شاه کوتاه
نیامده بود و سختگیری بیشتری میکرد و تعداد بیشتری آدم میکشت، نظام شاهنشاهی زنده
میماند و انقلابی رخ نمیداد. تاریخ است و
از این «اگر»ها، پیش منتقدانش بسیار! اما یک واقعیتی هست که نمیشود از کنار آن گذر
کرد و آن، شوقیست که برای ویران کردن داریم و برساختن عمارتی تازه به امید باز شدن
همه گرهها بیآنکه صبری در خود برای «اصلاح» سراغ داشته باشیم.
میخواهم بگویم واقعا اگر سال 57، شاه، مردم بیشتری کشته بود
و مردمان بیشتری را به بند و زندان برده بود، نگران فشارهای حقوقبشری نمیشد و سخت
میگرفت، شاید انقلاب نمیشد، اما «شاید» تنها برای چند سال به تعویق میافتاد!
انقلاب اسلامی در بهمن 57 و برآمدن یک نظام دینی، آن «طلسم»
و آرزوی دیرین «تشیع» را برای حکومت، اینک در عصر جدید، به دست داده بود، آن رویایی
که میگفت باز شدن گره از کار و زندگی، به دست حاکمیت دینشناسان است، محقق شده بود،
آن جریانی که در مواجهه با همه نقایص نظام سلطنت و شاهنشاهی، راه آبادی و آزادی را
از میانه «حکمرانی به اسم دین»، با نظارت شورای نگهبانی مرکب از دینشناسان مدیر و
مدبر، جلوه داده بود، پیروز شده بود. اگر انقلاب اسلامی در سال 57 رخ نداده بود (به
هر دلیلی)، تا تاریخ، تاریخ بود، بسیار میبودند کسانی که بیاعتنا به عقبه فقیر فرهنگی
و لوازم تربیت برای اصلاحپذیری، همچنان انقلابی دینی را راه چاره میدانستند.
حالا یک ملت، به بهایی بسیار، آن راه را هم رفته ولی کاستیهای
نیل به آبادی و آزادی، باز امروزه بهانه مخالفت و نقد و انتقادهای جدی و بسیاری است.
حالا از دستور کار یک ملت برای تاریخ، یک «انقلاب اسلامی» خارج
شده؛ با هزینه بسیار ... تا باز چه چیزی را، کجا، برای چند سال دیگر، حلّال یکشبه
مصائب خود بداند و آزادی و آبادی را، «یکجا» زیر یا پشت آن بخواهد که پیدا کند و چندصباحی
ذوقزدهی آن شود
!
پ.ن: حتما حال ملتی که مایه عبرت دیگران میشود، بد است و بد
خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر