مارگرت پکسون نویسنده و انسانشناسی است که در واشنگتن دی.سی زندگی میکند و مؤلف کتاب سولاویوو است. مقالهای از او زیر عنوان «صلح چیست؟»، چهار سال قبل در aeon (ایان) منتشر و وبسایت "ترجمان"، متن ترجمه و خلاصه شده آن را دو هفته پیش منتشر کرد.
متن مقاله به واسطه ذکر ساده و گرهگشای مشاهدات نویسنده در پیوند با عنوان مقاله، جذاب و خواندنی است و از زاویهای بسیار قابل اعتنا، خواننده را مقابل این واقعیت قرار میدهد که «اغلبِ آثار علوماجتماعی امروز بیشتر به خشونت میپردازند تا به صلح و اکثر پژوهشهای تجربیای که ادعا میکنند به صلح و آرامش میپردازند، درواقع، دربارۀ ستیز و کشمکش هستند» و اعلام میکند که در آثار علوم اجتماعی، «بهسختی میشد صلح را پیدا کرد.»
او مینویسد که خشونت را میشود اندازه گرفت مثل همه آنچیزهایی که حالتی شیءمانند دارند («(یک شلیک، یک انفجار، یک گلوله، یک مرگ) ... میتوان آن را به آمارها اضافه کرد و در مجموعهدادهها جای داد. عالمان سیاسی، سرجمع و با حد مقبولی از اطمینان، میتوانند رفتارهای خشونتآمیز را ذیل برخی الگوها جای دهند و از این الگوها استفاده کنند تا، دربارۀ جهان، اظهاراتی را مطرح کنند. خشونت اتفاق میافتد: گلولهای شلیک میشود، فردی کشته میشود، محلهای مورد حمله قرار میگیرد یا به مرزی تعدی میشود. شمار این موارد زیاد میشود و دادهها شکل میگیرند.») ولی درباره صلح مینویسد: «صلح فاقد آن «حالت شیءمانند» است که بتوان تحلیلش کرد.»
هدف خود را از این پژوهش بیشتر توضیح میدهد: «من خواستار دانشی اجتماعی بودم که به درون جوامع صلحطلب نفوذ کند و به بررسی تعاملات انسانی در سطح رودررو بپردازد. همچنین دراینباره صحبت کند که صلح چگونه با طرز کار استوار خویش عمل میکند. من خواستار پژوهشی تجربی بودم که پیکرۀ اجتماعی را بهشکلی دقیق بررسی کند و از سلامت و ثبات درازمدت آن پرسش کند، یعنی پژوهشی که این پرسش را مطرح کند: چگونه محبت و احترامِ همیشگی گاهی در شرایط سخت میتواند به مهربانی و نیکخواهی فوقالعاده تبدیل شود؟»، او پیشتر پرسیده بود: «آیا جوامعی وجود دارند که موفق شده باشند، در شرایط بد، خوب از پسِ خوببودن برآمده باشند؟ آیا ممکن است جوامعی وجود داشته باشند که در برابر خشونت مقاومت کنند و دربارۀ نجابت و احترامْ سماجت به خرج دهند؟»
این سوالات بسیار مهم است.
او چند گزاره به دست میدهد:
به نظر میرسد جوامعی که دخترانش تحصیلکرده هستند تمایل کمتری به رفتارهای خشونتآمیز دارند،
اگر میان اجتماعاتْ روابط عمیق و همگانی وجود داشته باشد، احتمال وقوع خشونت پایین میآید.
سپس دو نمونه رو میکند؛ یکی در یوگسلاوی (سابق) و دیگری در فرانسه؛
نخست: «بهطور اتفاقی به آثار یران کاتوناریج دربارۀ «سرزمینهای محصور صلح» برخوردم، یعنی چند شهر در یوگسلاویِ سابق که، هم در طول جنگ جهانی دوم و هم در جنگهای دهۀ نود یوگسلاوی، از خشونت اجتناب میکردند. این روستاها چه ویژگیهای مشترکی داشتند؟ چرا وقتی جنگ در همهجا بیداد میکرد، این مجموعۀ تهیِ از خشونت دست به مقاومت میزد، آن هم نه یک بار بلکه دو بار؟»
و دیگر: «داستان لو شومبون سو لینیو و پلتو ویوقه لینیو نظرم را به خود جلب کرد. سالها پیش، عمهام کتابی برایم فرستاده بود بهنام "مبادا خون بیگناه ریخته شود"؛ داستان روستای لو شومبون و اینکه چگونه نیکی و مهربانی در آنجا اتفاق افتاد. این کتاب توضیح میدهد که چگونه چند روستا در منطقۀ ماسیف سنترالِ [توده کوه مرکزی] فرانسه به هزاران یهودی در طول جنگ جهانی دوم پناه دادند و نهایتاً جان آنها را نجات دادند.»
و بعد از ذکر این دو نمونه میپرسد: «آنها که بودند؟ از چه چیزی آگاه بودند که دیگران نمیدانستند؟»
مارگرت پکسون در ادامه مقاله خود، درباره مردم آن منطقه فرانسوی که یهودیان را پناه داده بودند جزییات بیشتری ارائه کرده است: «مردمِ این منطقه عمدتاً پروتستان بودند که در طول جنگهای مذهبی، که در قرن هفدهم آغاز شده بود، مورد ظلم و ستم قرار گرفته بودند. از آن زمان بهبعد، ماجراها شروع شد. آنها پروتستانهایی را که سعی داشتند از فرانسه فرار کنند پنهان کردند. بعد از انقلاب فرانسه نیز به کشیشان کاتولیک پناه دادند. در قرن نوزدهم، کودکانِ نیازمند را از شهرهای صنعتیِ بزرگ به روستا آوردند و سپس کودکان الجزایری را. بعد، در طول جنگ داخلی اسپانیا، به مادران و کودکانِ اسپانیایی جا دادند و بالاخره در طول جنگ جهانی دوم به یهودیان و (اکثراً کودکان یهودی) پناه دادند. البته افراد دیگری هم به آنجا میگریختند: از کمونیستها تا سربازان آلمانی و شمار زیادی از طردشدگان سیاسی. پس از جنگ جهانی دوم، مردمی از مجارستان، شیلی و تبت به این روستا میآمدند. آنها دانشآموزانی بودند که از کشورهایی در آفریقا، اروپا و خاورمیانه به مدارس شبانهروزیِ محلی میآمدند. امروزه، در این «پلتو» (فلات)، مرکزی مسکونی برای پناهجویان وجود دارد که ساکنان آن از اروپای شرقی، آفریقای مرکزی و قفقاز شمالی و جنوبی هستند و همگی برای نجات جان خود از کشورشان گریختهاند.» او به نکته قابل تاملی اشاره میکند؛ «دارم متوجه میشوم که جذابترین جنبۀ داستانِ این فلات، پلتو، اغلب از سکوت ناشی میشود، از آنچه در زمانۀ آتشْ، نشان میدهند.»
او مقاله خود را چنین به پایان برده است: «صلح (با جزئیاتی باشکوه و ناتمام)، تا سطح عادات و انتخابهای روزمره، امری قابلشناخت است. این انتخابها چه هستند؟ پاسخ این است: قدمزدن در خیابان همراه با چهرههای ناآشنا و حفظکردنِ گشادهروییِ همیشگیمان؛ خریدن سبدهای میوه از کسی که لهجهاش به شما تعلق ندارد؛ مجالدادن به کودکان تا با اشک و شادی بفهمند چگونه با تازهواردان مدرسهشان بازی کنند؛ بازکردنِ درِ خانهتان، حتی وقتی توفان از بیرون شما را تهدید میکند؛ گوشسپردن به ماجرای شفاف رنج دیگران، حتی اگر بر قلب ما سنگینی کند؛ دعوتکردن دیگران به خانه، به همسفرهشدن و باهمبودن. به داخل خانه میآیند، با چهرهای گشوده؛ بدینترتیب، این عادتها، که چشمِ آنها تشخیص میدهد، با گذشت زمان به عادتهایی ثابت (و قابل شناخت) و یقینی بدل میشوند.
صلحافروزی چگونه است؟ رودرروشدن.»
**
متن اصلی: https://goo.gl/yO3ZWl
متن ترجمه شده: https://goo.gl/9K5HJS
عکس: بازی کودکان یهودی و مسیحی | جنگ جهانی دوم | اهالی این منطقه در فرانسه، جان هزاران یهودی را در خلال جنگ، نجات دادند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر