متدینی که متعقل است، از دین، یک فلسفه حیات جامع، فراگیر و
کاملا دامنگستر میطلبد. کسی که متدین است، نمیخواهد همه زندگیاش مثل
غیرمتدینان باشد و فقط یک حجره از حجرههای زندگیاش با حجرههای دیگر فرق کند.
متدین متعقل میخواهد دیانتش، خورد کل زندگیاش رفته باشد. در واقع دیانتهای
غیرعقلانی، دیانتهایی هستند که در آنها یک حجره، اتاق و یک بخش از زندگی شخص
متدین با دیگران فرق میکند اما بقیه حجرهها، اتاقها و بخشهای زندگی او با
غیرمتدینان فرقی نمیکند. اگر فرق من با غیرمتدینان فقط در این باشد که در زمانهای
خاص، مکانهای خاص و وضع و حالهای خاص، کارهایی انجام دهم که عموم غیرمتدینان آن
کارها را انجام نمیدهند اما صرفنظر از این وقت ها، محل ها و وضع و حال ها، بقیه
زندگی من مثل غیرمتدینان باشد، پدیده ای است که تدین را از عقلانیت بیرون می برد
(...) معنایش این است که دیانت، مثل اکسیژن نیست که با کل زندگی تماس داشته باشد و
با دانهدانه سلولهای بدن هر کس سر و کار داشته باشد بلکه مثل خوراک است که فقط با معده سروکار دارد و با بقیه قسمتهای
بدن سر و کار ندارد. تدین متعقلانه مثل اکسیژن که با تمام سلولهای بدن سر و کار دارد.
با تمام سلولهای زندگی شخص سر و کار دارد.
مصطفی ملکیان | در رهگذار باد و نگهبان لاله | صفحه 111
*
.
پ.ن: مثل دیانتهایی که در محرّم غرفهای میشود از غرفههای
زندگی و بعد که تقویم ورق خورد، چیزی عوض نمیشود. حقخواهی و ستمستیزی و آزادگی،
اکسیژن نمیشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر