شرکت، یک معاونی داشت قَدر-قدرت! کلی حرف و حدیث پشت سرش
بود. البته واقعا برای شرکت خیلی زحمت کشیده بود. یک بار جایی بوده که کسی بدون
این که او را بشناسد، داشته پشت سرش حرف میزده. برمیگردد و میگوید تویی که پشت
سر فلانی حرف میزنی، میدانی او مستاجر است؟ آن کسی که غیبت میکرده، باورش نمیشود،
صحبت میکنند و بالاخره باورش میشود! البته آقای معاون دروغ نگفته بود؛ او واقعا مستاجر
بود. منتهی بخش دوم ماجرا، معمولا مکتوم نگهداشته
میشد! خانهاش را همیشه با پول شرکت اجاره میکردند. ماشیناش هم به طرز اولی
مال شرکت بود. بعد آقای معاون، توی شهر زادگاهش هم خانه داشت هم مغازه! او واقعا
مستاجر بود در شهری که در آن کار میکرد! ... کس دیگری را هم میشناسم از مدیران
شهر بود (شاید هنوز هست)؛ یک آپارتمان لوکس سیصد متری خریده بود و داشت تجهیزش میکرد.
منتهی نمیدانست به اسم همسرش سند بزند یا برادرش که کسی مشکوک نشود! آنها هم
مستاجر بودند و خودش هم، "رسما" خانهای نداشت.
.
این مظلومنماییها و پز سادهزیستی برخی حضرات که به گوشم
میخورد، یاد این دست مستندات میافتم؛ دروغ نمیگویند، اما همه راست را هم نمیگویند.
این طوری هم بهشت میروند، جهنم نمیروند، وجیهالمله هم میشوند و همزمان، پیش
خودشان به ریش مردم قاهقاه میخندند!
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر