عکس: آخرین شماره بهار رحمت |
11 خرداد 94 (روزی چون دیروز) شماره یازدهم هفتهنامه "بهار رحمت" را منتشر کردیم و به خوانندگان قول دادیم، شماره بعدی را روز بیست و پنجم میتوانند از دکهها بخواهند "اما" 26 خرداد در وبلاگم نوشتم: «دیروز (25 خرداد 94)، قرار بود شماره 12 هفتهنامه «بهار رحمت» را منتشر کنیم اما همانطور که وقتی شماره 17 «فردای زنجان» را منتشر میکردیم، نمیدانستیم که شماره آخر آن است، این بار نیز وقتی شماره 11 بهار رحمت راهی دکههای روزنامهفروشی در زنجان شد، نمیدانستیم این آخر راه است. فردای زنجان را به ناچار هفته اول اسفند گذشته به دلیل آن که صاحب امتیاز، کیسه بزرگتری دوخته بود و با سردبیر (و سرمایهگذار: آقای اسکندری) به توافق و تفاهم نرسید، رها کرده بودیم. در مورد بهار رحمت داستان البته شکل دیگری داشت ضمن آن که مسئله عدم تامین مالی و خطا در برآورد پشتیبانیهای مالی، بسیار مهم بود. این چند روزه خیلی با خودم کلنجار رفتم که ناگفتنیهای بهار رحمت را بگویم و بنویسم یا نه (...) به همکاران تحریریه (در مقام جانشین سردبیر) نامهای نوشتم و برخی موارد را توضیح دادم؛ چون هیچ کدام ما در تعیین زمان توقف انتشار نقشی نداشتیم. آقای اسکندری، که این تصمیم را گرفت در جلسه خداحافظی (که من به اعتراض و گلایه در آن غایب بودم)، بابت این بیاعتنایی به نظر تحریریه، عذرخواهی کرده است. انتشار همه متن آن نامه را نه صلاح میدانم و نه مفید. برایشان نوشتم که «اتفاق بد و تلخی افتاده است. فردا (22 خرداد 94) درست هشت ماه از انتشار نخستین شماره فردای زنجان میگذرد و ما پس از انتشار 17 شماره فردای زنجان و 11 شماره بهار رحمت، ناچار از ایست ناگهانی شدهایم. به نظرم به نوعی وجهه و اعتبار همه ما – با کم و بیش آن – به این شکل زیر سوال رفته.» (...) نشریات ما عمر کوتاهی داشتند ولی بینظیر بودند؛ گزارش، یادداشت، مصاحبه و ترجمههای اختصاصی بیمانندی در این 28 شماره منتشر شد اما با آن چه در ایده و نظر داشتیم، باید اعتراف کنیم که هنوز فاصله داشتیم.»
.
یک سال بعد از این تجربه ارزشمند، هنوز اصرار دارم آن را فراموش نکنیم؛ در این باره به اندازه نمیدانم مثنوی چند من، حرف هست.
...
نیمه تابستان 93 آقای مهدی اسکندری به من، که بعد از نه سال و اندی دوباره به زنجان بازگشته بودم، پیشنهاد داد نشریهای منتشر کنیم (قبلا قرارمان کار مشترک دیگری بود ولی من با اشتیاق تمام این پیشنهاد تازه را پذیرفتم). ترکیب گروه تحریریه و اداری (عمدتا با نظر آقای اسکندری) تکمیل شد (من زیر عنوان جانشین سردبیر، وظایف سردبیر را بر عهده داشتم) و تا 22 مهر 93 که اولین شماره دوره جدید "فردای زنجان" (دوهفتهنامه معطلمانده آقای جعفری) را منتشر کنیم، ده جلسه مشورتی برگزار کردیم. قراردادی مالی بین آقایان اسکندری و جعفری منعقد شد که در ازای آن تیم ناشر، این نشریه را منتشر کند. بعدتر آقای اسکندری حتی پیشنهاد داد امتیاز نشریه را بخرد ولی آقای جعفری موافق نبود. جعفری اما انگار راضی نبود و گاهی اگر از دستاش برمیآمد، کارشکنی هم میکرد؛ نمیدانم چقدر طول کشید تا کپی کارت ملیاش را داد (برای تکمیل مدارک نزد چاپخانه)! اوایل اسفند ابلاغیه قانونی آورد که تا عقد قرارداد جدید، نشریه نباید منتشر شود. متن پیشنویس قراردادش هم نشان میداد کیسه فوقالعاده بزرگی دوخته و گمان برده نشریه معطلماندهاش دارد درآمد میلیونی نصیب ناشرش میکند! نشریه دار بودن امثال او نشان میدهد که سواد مطبوعاتی، مطلقا در اعطای مجوز به افراد برای انتشار نشریه دخیل نیست. آقای اسکندری بلافاصله ختم همکاری را با آقای جعفری اعلام کرد و بلافاصله (با دو روز تاخیر) شماره اول "بهار رحمت" (هفتهنامه معطل مانده آقای بیگدلی) را منتشر کردیم. آقای اسکندری به تحریریه قول داد که آقای بیگدلی را مدیریت کند؛ هیچ کدام ما رویه و ذائقه سیاسی سابق و فعلی آقای بیگدلی را قبول نداشتیم ضمن این که محور توافق همه ما این بود که نشریه سیاسی نشود. بعد از عید اما کنش و واکنشهای منفی آقای اسکندری فزونی گرفت؛ ابتدا هیئت تحریریه متهم شد مطالب دست دوم منتشر میکند (به عدد و رقم ثابت کردم که دربدترین حالت 55 درصد "عناوین" و "کلمات" هر سرویس، تولیدی است)، بعد بدون اطلاع من شناسنامه نشریه دستکاری شد (اسامی حذف شد)، برخی عکسها و یک مورد تیتر هم تغییر کرد (با دخالت آقای بیگدلی به نفع شورای شهر)؛ مطلقا بدون اطلاع من. سر دعوت نکردن از آقای بیگدلی به جلسات تحریریه بین من و آقای اسکندری مشاجره لفظی درگرفت. آقای اسکندری که برای تضمین کنترل دخالتهای آقای بیگدلی از او چک چند ده میلیونی هم گرفته بود، از بعد از عید، مدام از دخالت و اعمال فشارهای آقای بیگدلی نزد من گله و شکایت میکرد. من همچنین هیچگاه به یقین به کنه کار آقای اسکندری پی نبردم که چرا وقتی سردبیر "پیام زنجان" بود، در مواجهه با آقای ناصری (شیخ مصطفی)، علم دیگری برافراشت؟ سادهاندیشانه من از بررسی این مهم عدول کرده بودم به این امید که طرحی نو در کار رسانه محلی دراندازیم. خطا در برآورد حمایتهای مالی (آن طور که خود سرمایهگذار اعلام میکرد) و فشار مالی نیز دلیل مهم و مضاعفی شده بود بر این رفتارهای فرسایشی درون سازمانی. تعداد صفحات را کم کردیم، دستمزدها به تبع کم شد با این حال انتشار نشریه میسر بود یا در بدترین حالت: اتمام آن میتوانست صورت خوشتری داشته باشد اگر که ... اگر که ...
**
پایان سخن: زنجان میتواند یک آژانس و رسانه خبری مستقل و حرفهای و پرمخاطب داشته باشد؛ نیروهای بسیار خوبی تربیت شدهاند هر چند کمشمار، زنجان پر از خبر و سوژه در حوزههای غیرسیاسی است؛ حلقه مفقوده، "اقتصاد رسانه" است که این هم "مرگ" نیست که بیچاره و بیراهحل باشد. یک فقره تجربه "ندا" نشان داد که مدیران رسانههای استان عموما چقدر منفعل و بیعملند در عین این که خود را از دلایل بیاقبالی مردم به خودشان، متعجب نشان میدهند!
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر