از نوشتن با خودنویس و رواننویس، به خصوص اگر نوک نمدی
باشد، همیشه لذت بردهام؛ از همان ابتدا. جواب من به این سوال که به یادماندنیترین
هدیه روزهای کودکیات چه بود؟، بعد از دوچرخه و ساعت مچی کاسیو و فندک (که برای
خودش حکایتی دارد)، "رواننویس نوک نمدی آبی" است که از خط خطی کردن
کاغذ (و احتمالا گوشه در و دیوار) با آن خسته نمیشدم؛ روی کاغذ لیز میخورد و
خیلی خوشرنگتر از خودکار هم بود ... برادر بزرگترم دو خودنویس پارکر خوب و البته بیاستفاده
داشت که توی کشوی میز اتاقاش بود؛ بیاجازه پرش میکردم با جوهر، از آنهایی بود
که جوهر را با همان سیستم قطرهچکان میمکید
و پر میشد، سخت بود. تا جایی که میتوانستم مینوشتم، گاهی حتی مدرسه هم میبردماش!
بعد میشستم و مخفیانه برمیگرداندم سرجایش! پنجم ابتدایی بودم که مرحوم پدر
اولین خودنویسام را برایم خرید؛ از نوشتافزار فروشی مکّی در بازار زنجان. چهل
تومان قیمت داشت. چینی بود و نازک مینوشت؛ خوشم نیامده بود. تازه تند که مینوشتی
نفس کم میآورد. در کل دوران مدرسه و دانشگاه، اوج نوشتنها، با خودکار مینوشتم.
اولین خودنویسی را که خیلی خوب و روان بود، از خواهرزادههایم روز تولدم کادو
گرفتم؛ شاید 20 سال قبل. هنوز دارمش؛ از همانهایی بود که جوهر را عین قطرهچکان هورت
میکشید. بعدتر خودم خونویس مارک پلیکان میگرفتم؛ از آنهایی که نیمه پایینیاش
پلاستیک شفاف بود، درش استیل خوشتراش. سبز و نارنجیاش را داشتم. به نظرم باارزشترین
کادویی بود که میشد به کسی داد اگر که اهل نوشتن و خواندن بود. یک بار هم نوشتافزار
فروش یک نمونه ارزان خودنویس پلیکان معرفی کرد و گفت که اداره ثبت، کلی از اینها
خریده و برده. حسن بزرگشان این بود که درشت مینوشتند و نفس هم کم نمیآوردند؛
این را موقع امضا کردن میشود فهمید. با همه علاقه زیادی که به نوشتن به خودنویس
داشتم، به دلیل این که نمیشد مرتب جوهر مغز فشنگی سبز برای خودنویش پیدا کرد (در
بازار اکثرا سیاه و آبیاش هست)، مدتی خودنویسام رها مانده بود؛ گاه و بیگاه
تمیزش میکردم و بعد مدتی کنار میگذاشتم تا نیمه سال 92، که به فکرم رسید بروم یک شیشه جوهر بگیرم با یک سرنگ! الان
دو سال و نیمی است با سرنگ از شیشه جوهر میکشم و داخل یکی از مغز فشنگیهای خالی
شده، پر میکنم؛ هم به صرفه و هم راحت. آن خودنویس پلیکان "ثبتی" درش که
هرز شد، سال گذشته یک پلیکان دیگر گرفتم 39 هزار تومان. خیلی خوب است؛ درشت و روان مینویسد؛ هر چند گیره درش به همت یکی از
دوستان شکست! با این همه نمیدانم چرا گاهی انگار جوهرش جوش میآید و وقتی مینویسم
بیش از اندازه جوهر روی کاغذ مینشیند. دیروز رفتم یک مغز فشنگی بلند گرفتم. سبزش
نبود، ناچار همان آبیاش را گرفتم؛ بنویسم تا تمام شود و بعد جوهر سبز پرش کنم.
فکر کرده بودم شاید مغز فشنگیهای کوتاه زود از جا در میروند و این وسط آن نظام جوهری
به هم میخورد! مغز فشنگی بلند، کیپ ِ کیپ است الان ... مدتی است (از وقتی کتاب
خواندنام را نظامی دادهام)، با مداد ویژهی خودم!، کتابها را خط خطی میکنم، با
رواننویس قرمز مجله و روزنامهها را و هر آنچه ثبت کردنی داخل سررسیدست، یا هر
جای دیگری، را با خودنویس سبز ... حس خوبی دارد این نظام!
.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر