۱۳۹۴ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

«شعر برای من پنجره‌ای است»


فکر می‌کنم همه آن‌ها که کار هنری می‌کنند، علت‌اش – یا لااقل یکی از علت‌هایش –  یک جور نیاز ناآگاهانه است به مقابله و ایستادگی در برابر زوال. این‌ها آدم‌هایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و می‌فهمند و همین طور مرگ را. کار هنری یک جور تلاشی است برای باقی ماندن و یا باقی گذاشتن "خود" و نفی معنی مرگ. گاهی اوقات فکر می‌کنم درست است که مرگ هم یکی از قوانین طبیعت است اما آدم تنها در برابر این قانون است که احساس حقارت و کوچکی می‌کند. یک مسئله‌ای است که هیچ کاریش نمی‌شود کرد. حتی نمی‌شود مبارزه کرد برای از میان بردنش. فایده ندارد. باید باشد. خیلی هم خوب است. این یک تفسیر کلی که شاید هم احمقانه باشد. اما شعر برای من مثل رفیقی است که وقتی به او می‌رسم می‌توانم راحت با او درد دل کنم. یک جفتی است که کاملم می‌کند، راضیم می‌کند، بی آن که آزارم بدهد. بعضی‌ها کمبود خودشان را در زندگی با پناه بردن به آدم‌های دیگری جبران می‌کنند اما هیچ وقت جبران نمی‌شود – اگر جبران می‌شد آیا همین رابطه خودش بزرگ‌ترین شهر دنیا و هستی نبود؟ – رابطه دو تا آدم هیچ وقت نمی‌تواند کامل و یا کاملا کننده باشد ... شعر برای من پنجره‌ای است که هر وقت به طرفش می‌روم خود به خود باز می‌شود. من آنجا، می‌نشینم، نگاه می‌کنم، آواز می‌خوانم، داد می‌زنم، گریه می‌کنم، با عکس درخت‌ها قاطی می‌شوم و می‌دانم که آن طرف پنجره یک فضا هست و یک نفر می‌شنود، یک نفر که ممکن  است 200 سال بعد باشد یا 300 سال قبل وجود داشته – فرقی نمی‌کند – وسیله‌ای است برای ارتباط با هستی، با وجود، به معنی وسیع‌اش، خوبی‌اش این است که آدم وقتی شعر می‌گوید، می‌تواند بگوید: من هم هستم، یا من هم بودم، در غیر این صورت چطور می‌شود گفت که: من هم هستم یا من هم بودم؟
.
.

مصاحبه فروغ فرخزاد – مجله آرش، اسفند 1345  | دوماهنامه کاروان مهر، شماره 4 و 5، صفحه 40
.
.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر