۱۳۹۴ دی ۲۸, دوشنبه

«گاهی به آسمان نگاه کن»


آسمان شهر ما، دالان هوایی است. گاهی هم‌زمان می‌شود که رد بیشتر از پنج هواپیمای مسافری را بالای سر شهر دید. از بچگی خیالم همراه مسافران این همه هواپیما بوده؛ کسانی همیشه جلوتر از آن دود سفید رنگی که از دم هواپیما بیرون می‌زند می‌روند، می‌‌آیند، برمی‌گردند یا می‌روند که نیایند، می‌آیند که نروند؛ چقدر «فصل» و «وصل» در نشستن و برخاستن این پرنده‌های آهنی هست؛ خدا می‌داند. معلوم بود کسی داخل هیچ کدام این هواپیماها مرا نمی‌بیند که سرم را بالا گرفته‌ام اما هیچ‌گاه مهم نبود؛ مهم این بود که رفتن‌شان را یک شاهد پنهان با حسی غریب دنبال می‌کند؛ عین بدرقه راه با پاشیدن کاسه‌ای آب ... نگاه به آسمان حال مرا خوب می‌کند؛ هواپیما باشد یا ماه و ابر و پرنده. «گاهی به آسمان نگاه کن» یکی از بهترین پندهایی بوده که شنیده‌ام.
.
پ.ن: دیروز عصری با یکی از همسایه‌ها صحبت می‌کردم که حواسم رفت به هواپیمایی که درست از بالای سرِ ما، از کنار ماه رد می‌شد. گفتم ببخشید من باید همین الان عکس بگیرم؛ شد این:



(برای دیدن در اندازه اصلی، روی عکس کلیک کنید)
.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر