معاشرت دیپلماتیک ایران و آمریکا و در پی آن توافق هستهای با
قدرتهای جهانی، بسیاری از نیروهای موسوم به حزباللهی و ارزشی را سرخورده کرده
است. رد این ناخرسندی را میشود از یادداشتهای گاه و بیگاه برخی از آنان در
روزنامهها و شبکههای اجتماعی دنبال کرد؛ از بیشرف و وطنفروش خواندن مردمی که در
پی توافق هستهای شادمانی کردند تا دشنام بر مذاکرهکنندگان. پیشتر هم نوشته بودم «آنچه
مهم است نه فقط «مقاومت» در برابر سلطه و ستم، که برآورد توانایی و حد مقاومت است تا
نکند در باغ سبزی به کسانی نشان داده شود؛ فراتر از توش و توان. این رویه به سرخوردگی
منجر میشود ... تبعات چنین رخداد ناخوشایندی از جمله در بیشتر شدن شکاف بین مردم و
تفرقه بین آنان خود را نشان میدهد و تامین بسیاری از مهمات کشور را که باید در سایه
اعتماد و قرابت ذهنی اقشار مختلف مردم انجام شود، مختل می کند.» طبیعی است این
تفرقه، در صورت وقوع، با توصیه و دستور برطرف نمیشود.
.
کشور ما تجربه چنین سرخوردگیی را داشت. ما تیر ماه سال 67
در حالی قطعنامه 598 را پذیرفتیم که پیشتر از آمادگی برای جنگی بیست ساله و جنگ تا
نابودی و سقوط صدام سخن گفته بودیم. بعد از 27 سال الان به روشنی میدانیم که آن
تصمیم بسیار درست بود ولی نتیجه فوری آن سرخوردگی چه بود؟ فرماندهان و سربازانی که
از جنگ به شهرها بازگشتند ذهنی مالامال از خاطرات دوستان از دست رفته داشتند و
فرصتهای ضایع شده کسب و کار و ادامه تحصیل را لمس میکردند. بسیاری سلامتی خود را
برای همیشه از دست داده بودند بدون آن که صدام نابود شده باشد و زیارت کربلا نصیبشان.
با این درد و سختیها در مورد کسانی که «معنویت» مورد انتظار را نداشتند، چگونه مقابله
شد؟ جز از راه ایجاد رانتهای گسترده برای ورود به دانشگاه، استخدام، کسب و کار و
بدتر از همه ایجاد بستر و سامانهای برای نشاندن نظامیان روی اقتصاد کشور؟!
.
تسلیم و شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم، به خودکشی 5000 افسر
سرخورده و مایوس منجر شد. آنها غرور لکهدار شده خود را تحمل نکردند، مشکل ما این
است که سرخوردگی را در ایران، کمتر با خودکشی معالجه میکنند؛ «همه مردم» در
پرداخت هزینه این سرخوردگیها سهم ناگزیر خود را باید ادا کنند.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر