(1)
تصور این که رابطه خوب و دوستانه ایران و عربستان چه منافعی میتوانست برای منطقه و برای مسلمانان در بر داشته باشد، مطلقا دشوار نیست همان طور که تصور وخاومت بیش از پیش اوضاع با ادامه روند منازعه و عناد واضح کنونی، سخت نیست. حتی اگر این دو، حتی بدون دوستی، لااقل
علیه دیگری دشمنی نمیکردند، میشد به بهبود اوضاع بسیار بیشتر امیدوار بود.
.
(2)
حمله عربستان به یمن، تقریبا پشتیبانی همه کشورهای منطقه
را، غیر از عراق و عمان، در پی داشته است. پاکستان و مصر، به عنوان دو قدرت عمده نظامی منطقه، و سودان؛ یار سیاسی سالهای نه چندان دور ایران، همه به سود عربستان و علیه رویکرد ایران موضع گرفتهاند
(روسیه نیز). ایران منزوی شده است؛ این یک واقعیت تلخ است. در طول جنگ ایران و عراق دو کشور عربی، سوریه و لیبی، حامی ایران بودند؛ اینک قذافی معدوم است و رژیم آلاسد که نزاع برای بقا و براندازی آن، تا کنون 200 هزار کشته و 7.5 میلیون آواره داشته، در نقطه حضیض اعتبار منطقهای و جهانی قرار دارد. حزبالله لبنان ناچار است مدام به مستقل بودن خود از ایران اشاره و تصریح کند؛ اشارات و تصریحاتی که ظاهرا اعراب علاقهای به باور آن ندارند. تابستان 85 وقتی با تحریک حزبالله، اسراییل جنگی را آغاز کرد که به شکست خود او انجامید، عربستان (پیش از
پایان جنگ) شدیدا حزبالله را به واسطه تحریک اسراییل سرزنش کرد. اندکی بعدتر هم در یک سخنرانی عمومی، آیتالله خامنهای، خلع سلاح این گروه را در «لبنان» منتفی دانست.
نزاع ایران و عربستان در پی آن، و از جمله تحولات سیاسی و نظامی در لبنان بود، که
آرام آرام شدت گرفت. عماد مغنیه نیز که ترور شد، خبرگزاری فارس (سپاه) بارها به صراحت عربستان را عامل آن دانست؛ ادعایی که اخیرا با افشای نقش موساد در آن، ظاهرا باید برای همیشه کنار گذاشته شود.
.
(3)
آنچه بیداری اسلامی نامگذاری شد، به اختلاف بین ایران و عربستان قویا دامن زد. ایران از شیعیان (چه در مقام معارضان (در بحرین) و چه در مقام حاکمان (در سوریه))، حمایت کرد. این حمایت با عناد و مخالفت قدرتهای منطقهای (به خصوص ترکیه که دل به سودای احیای امپراتوری سنی مذهب عثمانی سپرده و چه عربستان، که خود را پدر معنوی اهل سنت میداند) مواجه شد که
نتیجه آن، سرد شدن روابط، تهمتپراکنیهای متقابل، جان گرفتن وحشیهای داعش و از
اولویت خارج شدن مسئله «فلسطین» بود. محصول بیداری اسلامی تا کنون به آسودگی اسراییل منجر شده است.
.
(4)
اقدامات هیجانزده سیاسی – تبلیغی،
که برخی رسانههای غربی نیز آن را با زیرکی تشدید کردند، از جمله اسطورهسازی از «سردار» قاسم سلیمانی، البته که قرار نبود به قرابت بین ارکان دنیای اسلام منجر شود، البته که قرار نبود با بیاعتنایی سوی دیگر این منازعه بسیار غمانگیز منجر شود. کاسبان دعوا و دشمنی در دو سوی میدان، جان گرفتهاند و انگار که بخواهند عقدههای
چند صد ساله را باز کنند؛ اخبار و مقالات و سخنرانیهای تحریکآمیز در هر دو سو علیه طرف مقابل در جریان است، هر دو سو، ماشین جنگی خود را در قالبهای مختلف به رخ میکشند؛
یک سو غیرنظامیهای «نفله» شده توسط رژیم بشار اسد را نمیبیند، سوی دیگر کشتههای
لهیده توسط آلسعود را.
.
(5)
عدهای «بیچاره»مانده و عجیب و غریب، با تایید ضمنی انزوای جبهه
خودی، دولت روحانی را در ماجرای یمن به تعلل و بانی متحد شدن کشورها حول محور عربستان علیه ایران
و حوثیها، متهم میکنند! ماجرا به اینجا که رسیده این افراد کمتر سراغ داستانسرایی از حماسههای سردار قاسم سلیمانی میروند؛ اینان
همانهای نیستند که پیشتر مدعی بودند:
«یک خاورمیانه است و یک قاسم سلیمانی»؟! به راستی، از مقابل هم قرار دادن
دیپلمات بودن و انقلابی بودن، دقیقا چه انتظاری میشد که داشت و نداشتند؟
.
(6)
آلسعود سالهاست به لطف نفت بسیار، همه چیز را میخرد و میفروشد؛
حقوق بشر و دمکراسی از آن جملهاند. همزمان به خاطر میزبانی اماکن شریف اسلامی، مدعی
راهبری در دنیای اسلام بوده است. عربستان در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی
نشان داده بود که راه دوستی را میداند؛ مقاومتهای نظام سعودی را در برابر
اتهامات دولت کلینتون علیه ایران در ماجرای انفجار در مقر نظامیان آمریکایی در
عربستان، نمیشود فراموش کرد همان طور که کشتار حاجیان ایران را در 28 سال قبل.
ایران علاقه به مدیریت جهان اسلام را فرو نگذاشته است؛ با نابودی صدام و گیرافتادن
آمریکا در افغانستان و عراق، و بسیار بیشتر از آن، طی چهار سال گذشته، آتش این
اشتیاق بسیار فزونی گرفت. معلوم بود دو پادشاه در یک اقلیم نخواهند گنجید. از جبهه
خودی، کنار راندن امثال خاتمی و رفسنجانی از صحنه قدرت و ایدهپردازی، که همیشه به روابط خوب با همسایگان اصرار داشتند،
و تریبوندار ماندن امثال احمد جنتی که مرگ رهبر یک کشور اسلامی را تبریک میگویند،
چه پیامی به منطقه مخابره میکند؟
.
(7)
نزاعی را که در گرفته، حقمدارانه نمیدانم؛ حقمدار، بشار
اسد سفاک را تحمل نمیکند، همچنان که آلخلیفه تبهکار را. جنگ بر سر حوزه نفوذ
است. بر این سوالم که در قرابت آشتی با غرب، فزونی گرفتن دشمنی با همسایگان چه
نقمتی بود که این مُلک محتاج به تیماری سخت و طولانی مدت را گرفتار خود میکند؟! میپرسم
اگر ایران و عربستان (که به تلخی، پرچم هر دو مالامال از نشانههای اسلامی است)،
به معماری درون خانههای خود اکتفا کرده بودند، اینک دنیا خاورمیانه آرامتری نداشت؟
مسلمانهای کمتری نفله و له نشده بودند؟
.
.
پ.ن: خواندن این یادداشت از وبلاگ «مجمع دیوانگان» (آرمان امیری) را توصیه میکنم: دیپلماسی یا جنگ؛ مسئله این است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر